خیابان سی و نه

5.6K 877 1.1K
                                    

**********************

شب وقت خواب که شد،لویی مثل دفعه ی قبل منتظر موند تا ادلی خوابش ببره.اون دختر خیلی زود خوابش میبرد و وقتی به عمق خواب فرو میرفت بیدار کردنش کار هرکسی نبود.گرچه حالا لویی بابتش ممنون بود.میدونست که خودش قرار نیست حالا حالا ها بخوابه پس خیلی زود گوشی شو در آورد تا به هری تکست بده.

: بیداری؟

هـــری: آره.
هـــری: خوبی لویی؟؟!

لویی پشیمون شد از اینکه چرا از بعد ازظهر تا اینوقت شب هری رو تو نگرانی رها کرده بود.حالا دچار عذاب وجدان شده بود.

: من خوبم 😊

هـــری: چی شده بود؟

: یه اتفاق بد توی خونه!!!

هـــری: چی؟

لویی لب شو گاز گرفت.

: قول میدی ازم عصبانی نشی؟ 🙁 🤕

هـــری: چیکار کردی لویی؟

: اول قول بده...

هـــری: قول میدم.
هـــری: بگو!

: اوکی.
: من مدتها پیش از خونه برثا یه عکس قدیمی از تو و تیلور دزدیده بودم!اون موقع من خیلی مجذوب تو شده بودم و مدام بهت فکر میکردم...میدونم کار احمقانه و بچه گانه ای بود...ولی من اون عکس رو نگه داشتم...اما از وسط پاره ش کردم که تیلور توی عکس نباشه!
: و امروز مادرم اون عکس رو زیر تختم پیدا کرد!

هـــری: لویی. نه.

: من وااااااقعا متاسفم هری😭
: نمیخواستم اینجوری بشه.
: و اصلا نگران چیزی نباش،من یه چیزایی بهش گفتم که مشکوک نشه. تا حدود زیادی حرفامو باور کرد.خیلی زود فراموش میکنه بهت قول میدم.

هـــری: لویی. چرا اون عکس رو نگه داشتی؟

: چون تو به مدت طولانی میرفتی نیویورک و من مدتها نمیدیدمت...و دلم برات تنگ میشد😢
: لطفا منو سرزنش نکن!

هـــری: امیدوارم دردسری برات به وجود نیاد.
هـــری: باید خیلی مراقب باشی لویی،ما نمی تونیم ریسک کنیم.

: میدونم 🙁

هـــری: مطمئن باش برای موبایلت یه رمز میزاری که کسی نفهمه. عکسی از من همراه خودت نگه ندار. در کل حواست باشه لویی...نباید دیگه همچین اتفاقی بیوفته.

: قول میدم.

هـــری: پس حالا مادرت میدونه!

: که گی ام؟؟
: بله!

هـــری: ملامتش نمیکنم اگه واکنش منفی نشون داده باشه.

: اما این انصاف نیست😭

Wanna be yours [l.s]Where stories live. Discover now