خیابان هفتاد و ششم

4.7K 807 674
                                    

*********************

"بله؟"

"هی نیک"
لویی یواش گفت و دزدکی از در نگاه کرد ببینه هری هنوز داخل حمومه یا نه.
"چه خبرا؟"

"آمم..هیچی...چیزی شده؟"

"هوم؟نه...باید چیزی شده باشه؟"

"آخه فکر کردم تو باهام تماس نمیگیری مگه اینکه مشکلی پیش اومده باشه"

"چی؟ پوففف نه بابا...اینجوری نیست...ما یجورایی...رفیقیم نه؟"

نیک مکث کرد.
"حتما،حتما...خب چه خبرا؟"

"گوش کن نیک یه مشکلی هست"

"بفرما نگفتم"

"فقط گوش کن،امشب چیکاره ای؟"

"شاید جایی برم،چطور؟"

"میتونی یه برنامه ای با هری بریزی؟همین امشب؟"

"صبر کن ببینم...بوی توطئه میاد"

"نه نیک من قرار نیست کاری بکنم،فقط_..."

"لویی؟؟"
هری صداش زد.

"شت شت...نیک گوش بده"

"چی شده؟"

"یه ربع دیگه زنگ بزن به هری و بپرس امشب چیکارا میکنه.اگه بیکار بود دعوتش کن بیاد خونه ت،یا تو بیا اینجا یا اصلا برین بیرون...فقط اینکار و بکن"

"ولی آخه_..."

"مرسی خدافظ!"

لویی بلافاصله تماس رو قطع کرد و برگشت تو اتاق.هری داشت موهاشو خشک میکرد.
"هی کجا بودی؟"

"اوه...چیزه..."
لویی کف دستاشو به تی شرتش مالید.
"من باید برم"

"کجا؟"

"پیش لیلی"

"اتفاقی افتاده؟"

"نه...یعنی آره،یعنی نه نگران نباش...ولی یه چیزی شده من باید برم پیشش"
لویی هول هولکی گفت و رفت سراغ کمد هری تا یه دست لباس خودشو پیدا کنه.
هری با اخم نگاهش کرد.
"ولی آخه...حالش خوبه؟"

"آره.گفتم که نگران نباش"

"خب...باشه بزار خودم میرسونمت"

"نمیخواد،خودم میرم"

"مطمئنی؟"

"آره"
لویی لبخندی زد و شلوارشو سریع پوشید.
"معذرت میخوام...یهویی شد"

"اشکالی نداره.شبم می مونی؟"

"نه گمون نکنم"

"پس میام دنبالت"
هری روی تخت دراز کشید و لویی رو تماشا کرد.
"باشه"
لویی بلاخره آماده شد.موهاشو جلوی آینه مرتب کرد و موبایل شو برداشت.قبل اینکه بره اومد بالا سر هری و لب شو بوسید.

هری میون بوسه شون لبخند زد و لویی دست رو صورت هری کشید و گفت:
"اممم...بوی میوه میدی"
هری نیشخند زد.
"از شامپوی تو استفاده کردم"
لویی ابرو بالا انداخت.
"اوه"

Wanna be yours [l.s]Where stories live. Discover now