خیابان هفتاد و سوم

5.2K 803 458
                                    

*********************

{یک هفته بعد}

"دختر خوبی باش ادلی،مواظب خودت باش"
هری برای چندمین بار یادآوری کرد و ادلی آه کشید.
"بابا نگران نباش،دیوانه ساز قرار نیست بیاد توی کابین قطارم"
لویی خندید و هری گیج بهشون نگاه کرد.
"دیوانه ساز؟"

"اوه بابا...تو هنوز هری پاتر ندیدی؟"

"قرار بود ببینم؟"

"تو قول دادی میبینی..."

"واقعا؟"
هری به خودش اخم کرد.
"کی قول دادم وقت گرانبهامو بزارم واسه چند سری فیلم تینیجری بی سر و ته؟"
یهو ادلی و لویی هر دوشون دست به کمر شدن و با اخم همزمان گفتن:
"ببخشید؟؟؟؟"

هری ابرو بالا انداخت.
"اوپس...معذرت"
با صدای زنی که از بلندگو شروع کرد به حرف زدن،هر سه توجه شون جلب شد.قطاری که ادلی قرار بود باهاش برگرده ویرجینیا به ایستگاه رسیده بود و مسافرا باید سوار میشدن.
هری چمدون کوچیک ادلی رو گرفت و همراه لویی تا درب ورودی واگن باهاش رفتن.

"خب...من دیگه میرم"
ادلی شونه ای بالا انداخت و نگاهی به لویی و پدرش انداخت.
اول لویی رفت جلو و محکم بغلش کرد.تو موهای انبوه و فرفریش زمزمه کرد:
"دلم برات تنگ میشه"
و گونه شو بوسید.

بعد از اینکه ازش جدا شد ادلی پدرشو بغل کرد.هری دستی رو موهاش کشید و سرشو بوسید.
"بازم زودی همدیگه رو میبینیم"
بهش قول داد و بعد از گذشت چند ثانیه ازش جدا شد.ادلی نفس عمیقی کشید،چمدون شو برداشت و از پله بالا رفت.

لویی و هری چند قدم عقب رفتن،تا اینکه بعد مدتی ادلی سرشو از یکی از پنجره ها بیرون آورد.اونا فورا رفتن سمتش و براش دست تکون دادن.
"لویی یادت نره باید هر روز بهم تکست بدی"

"یادم نمیره"

"و آخر هفته ها هم ویدیو کال"

"حتما"

"و بابا...تا دفعه ی بعدی که همدیگه رو میبینیم اگه هری پاتر رو ندیده باشی باید برام یه میز توالت جدید پرنسسی بخری"

"خیالت راحت پرنسس"
هری با صدای بلندی گفت و بعد به لویی سقلمه زد.
"میز توالت چنده به نظرت؟"
لویی زد زیر خنده و ادلی فقط چشماشو چرخوند.
وقتی قطار شروع کرد به حرکت کرد هری با صدای بلند به ادلی هشدار داد که برگرده داخل و از پنجره آویزون نشه.که خیلی فایده نداشت.تا لحظه ای که ایستگاه به یه نقطه ی محو تبدیل بشه ادلی داشت براشون دست تکون میداد.

قطار که رفت لویی آهی کشید و بی اراده به بدن هری تکیه داد.
"دلم براش تنگ میشه"
هری دست روی شونه ش گذاشت و زیر لبی جواب داد:
"میدونم بیبی"

بعد دستی رو موهاش کشید و توجه شو جلب کرد.
"آماده ای؟"
لویی به بالا نگاه کرد.
"واسه چی؟"

Wanna be yours [l.s]Where stories live. Discover now