خیابان هشتاد و هشتم

3.7K 742 486
                                    

*********************

وقتی لویی با بی حوصلگی کلید توی در انداخت مثل همیشه طنین خسته کننده شو داخل خونه شنید.نزدیک ظهر بود که به بروکلین رسید و حالا بلاخره خونه بود.به هری خبر نداده بود که برمیگرده و چیزی هم از مکالمه ی بین خودش و مادرش به هری نگفت.

صدای صحبت کردن هری و نیک از آشپزخونه میومد.لویی ساکت رفت تو آشپزخونه.نیک داشت آشپزی میکرد و یه ماجرای ظاهرا جالب تعریف میکرد.هری رو ویلچرش کنار میز نشسته بود و داشت بشقاب و چنگالا رو میچید و به حرفای نیک میخندید.لویی با اون حس تکراری رو تو دلش حس کرد.اون حسادت احمقانه از دیدن نیک و هری کنار هم.

"سلام"

هر دوشون متعجب برگشتن و به لویی نگاه کردن.هری گفت:
"لویی؟ کی برگشتی؟"
لویی شونه بالا انداخت.
"صبح راه افتادم"
و رفت جلو و هری رو بوسید.نیک هنوز ملاقه به دست کنار اجاق ایستاده بود.لویی براش سر تکون داد.

"چقدر زود برگشتی"

"از دیدنم خوشحال نشدی؟"

"البته..."
هری با اخم گفت.چون این جوابش نبود.
"همه چیز اوکی بود؟"

لویی آهی از خستگی کشید و برای خودش یه لیوان آب ریخت.
"گمونم نه"

"چی شد؟"

لویی با صبر کامل آب شو نوشید و مدتی نیک و هری رو منتظر گذاشت.بعد دور دهن شو پاک کرد و آروم گفت.
"من به خانواده م گفتم"
هری انگار که میدونست منظور لویی چیه اما نمیخواست قبول کنه گفت:
"چیو؟"

"خودمونو!بهشون گفتم تو دوست پسرم هستی!"

نیک ابروهاشو بالا انداخت و به هری نگاه کرد.
"وااو...شوگر بیبی ت چه دل و جرئتی پیدا کرده"
هری بی توجه به نیک،در حالی که هنوز به لویی نگاه میکرد گفت:
"چرا همچین کاری کردی؟؟"

لویی بهونه ی خوبی داشت برای اینکه اصلا رو مود نباشه.اون تمام شب رو بیدار بود و داشت با شبح خودش میجنگید.
"ببخشید...کار اشتباهی کردم؟"

"البته که اشتباه کردی"
هری جدی جواب داد و حالا صداش به پرده بالاتر رفته بود.
"همینجوری میری جلوی خانواده ت و میگی من یه دوست پسر دارم و اون بیست سال ازم بزرگتره. اوه ضمنا...اون هری استایلزه!"

"دقیقا...دقیقا همینو گفتم"
لویی دست به کمر زد.
"مشکلش چیه؟"

"مشکلش اینه که باید قبلش با من مشورت میکردی،تو نمیتونی بری اون بیرون و یهویی به همه بگی ما باهم هستیم!"

"چرا؟کی میخواد حرفی بزنه؟اصلا کی جرئت داره حرف بزنه؟ ما که داریم گناه نمیکنیم،میکنیم؟؟"

"این در مورد گناه و قانون نیست.در مورد خودسر عمل کردن توئه...آشکار کردن رابطه مون اونم تو این شرایط اصلا صحیح نبود و تو بدون اینکه به من چیزی بگی و میری اول از همه به خانواده ت میگی؟عقل تو از دست دادی؟؟"

Wanna be yours [l.s]Where stories live. Discover now