خیابان پنجاه و پنجم

5K 821 682
                                    

***********************

با رفتن کلید توی قفل و باز شدن در صدای خنده ی لویی و هری تو خونه پیچید.
"میشه بپرسم در طول خرید مون چندتا بیسکوییت باز کردی و خوردی؟"
لویی پشت هری در و بست.
"چهارتا...پنج تا شاید!"
هری سر تکون داد.
"و همینطور یه بسته ماست"

"گشنه م بود!"

"فکر کنم هر چی بستنی تو فروشگاه بود خریدی بیبی"
هری تو پاکت خریدا سرک کشید و گفت.لویی پشت سرشو خاروند.
"بستنی دوست دارم"
هری خندید.
"پس تو فریزر برات نگهشون میدارم تا خودت برگردی و همه شو بخوری"

لویی متعجب به هری نگاه کرد که حالا داشت خریدا رو جا به جا میکرد.
"ی.یعنی...من دوباره میام اینجا؟؟"
هری متوقف شد.
"خب...از کجا معلوم؟ شاید دوباره اومدی"

لویی لبخند زد و زمزمه کرد.
"دوست دارم دوباره بیام"
و هری تو جواب فقط بهش لبخند زد اما تو دلش گفت:منم دوست دوباره بیای اما دیگه هیچوقت نری!

"بزار کمکت کنم"
لویی خواست یکی از کیسه های خرید رو برداره که هری به جاش بهش پاکت شیر داد.
"بیا اینا رو بزار تو یخچال"
لویی رو پاشنه ی پاش چرخید و با نیش تا بناگوش باز گفت:
"چشم ددی!"

هری نفس عمیقی کشید و دست به کمر لویی رو تماشا کرد.
"متوجه نمیشم تو دقیقا چه زمانایی تصمیم میگیری بهم بگی ددی؟؟"
لویی در یخچال رو بست و جواب داد:
"خب وقتایی که خودمون دو تا تنهاییم!"

"و...؟"
هری پرسید.لویی اخم کرد و با حالت متفکری گفت:
"اممم...همین دیگه!"
هری نیشخندی زد و سر تکون داد.
"اوکی باشه"
که لویی یهو بشکن زد.
"آهاااا...و توی تخت..."
و وقتی فهمید چی گفته دستاشو کوبید رو دهنش و صدای خنده ی هری به آسمون رفت.

لویی خجالت زده به یخچال تکیه داد و لب شو گاز گرفت.هری رفت پیشش و بغلش کرد.
"حالا دیگه خجالتی شدی؟؟"
لویی با همون حالت که لبش بین دندوناش بود خندید.هری پیشونی شو بوسید و به خریدا اشاره کرد.
"اشکالی نداره بقیه شونو خودت جا به جا کنی؟من باید قبل خواب یه دوش بگیرم"

"اوه باشه...حتما"

"ممنون بیبی"
هری یبار دیگه لویی رو بوسید و از آشپزخونه بیرون رفت.لویی با لبخند رفت سر وقت کیسه ها و مشغول شد.یکی دو دقیقه از رفتن هری گذشته بود که لویی صدای بوق پیغامگیر تلفن رو از بیرون شنید.کنجکاو از آشپزخونه رفت بیرون و با دیدن نور چشمک زن تلفن متوجه شد درست شنیده.کسی پیغام گذاشته بود.
لویی خواست ببینه کی بوده پیغام گذاشته تا بتونه به هری اطلاع بده و با این فکر دکمه رو فشار داد.

"هری؟خونه نیستی؟!...چرا جواب تلفنامو نمیدی؟"

صدای تیلور  بود.لویی لب شو گاز گرفت،دستگاه بی سیم رو برداشت و روی مبلی نشست.

Wanna be yours [l.s]Where stories live. Discover now