خیابان سی اُم

5.5K 833 766
                                    

**********************

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

**********************

هری پشت میز نشسته بود و دست شو زیر چونه ش زده بود.وقتی یه بشقاب رنگی از پنکیک و میوه و عسل جلوش فرود اومد،از فکر در اومد و چندبار پلک زد.
"اینم پنکیک مخصوص سرآشپز!"
هری چنگال شو برداشت و نیک رو تماشا کرد که کنارش مینشست.نیک تو لیوان خودش و هری شیر ریخت و بعد با خیال راحت مشغول صبحونه خوردن شد.
"خب...تعریف کن ببینم؟"

"هر چی بود شنیدی..."

"عمرا!! پنج درصدشم نبود...اصل کاری مونده"

"چه اصل کاری؟"

"در این مورد این پسر...لویی! بیشتر بگو!"

هری شل و وارفته یه تیکه از پنکیکش تو دهن گذاشت و شروع کرد به جویدن.جوابی به نیک نداد.نیک چشماشو چرخوند.
"درست غذا بخور..."
هری دست شو از زیر چونه ش برداشت.
"چشم مامی!"

"من متوجه اینهمه ناراحتی تو نمیشم هرولد!"

"ناراحتم چون باعث ناراحتی لویی شدم"
هری چنگال شو تو بشقاب انداخت.نیک ابروهاشو بالا برد.
"جییز...آرومتر"

"تو ندیدیش که چه حالی بود"

"تو چرا انقدر اهمیت میدی؟"

"چون...چون اون پسر خوبیه و من بهش اهمیت میدم"
نیک خونسرد نگاهش کرد.هری ادامه داد:
"ببین لویی واقعا پسر مهربونیه و از طرفی...اون عضوی از خانواده مونه...من نمیتونم اینجوری ببینمش!"

"اگه همچین ماجرایی واسه ادلی پیش میومد چی؟"

"خب...یجورایی پیش اومده!"

"چیی؟؟؟کی به ادلی صدمه زده؟"

هری چشماشو چرخوند.
"هیچکس بهش صدمه نزده...فقط قبل از اینکه لویی حس شو بهم بگه با ادلی قرار میذاشتن!"

"اونوقت من الان میشنوم؟؟"
نیک با تعجب گفت.هری ادامه داد:
"چیزی مهمی نبود...یه چیزی بود بین خودشون،الانم خیلی رابطه شون خوب و قویه!"
نیک هوفی کشید:
"خب...تو چیکار کردی؟"

"چیکار باید میکردم؟خب ناراحت شدم چون دلم نمیخواد قلب دختر کوچولوم بشکنه...اما کاری از من برنمیومد...ادلی دیر یا زود با همچین شرایطی مواجه میشد...چون داره بزرگ میشه!"

Wanna be yours [l.s]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora