خیابان پنجاهم

6.2K 864 484
                                    

اول از هرچیز بگم دعاهاتون تو چپتر قبل در حق مادر پیر و فرتوت تون به معنای واقعی کلمه اجابت شد😂😻😻
توت فرنگی های دوست داشتنی من مرسی😘🍓

*********************

لویی رو مبل راحتی لیلی،لم داده بود و موبایلش رو به گوشش چسبونده بود و به صدای بوق تلفن گوش میداد.
"بوبر؟"
وقتی جوانا جواب داد لویی با خوشحالی لبخند زد.
"سلام مامان"

"آاا عزیز دلم...حالت چطوره؟"

"خیلی خوبم...حال تو خوبه؟دو قلو ها اذیتت نمیکنن؟"

"ما همگی خوبیم هانی،کنترل کردن شون توی تعطیلات واقعا سخته وقتی کمک تو نیست"

"آه...دلم خیلی براتون تنگ شده"

"ما هم همینطور بوبر...قراره به زودی ببینیمت،نه؟"

"آممم راستش مامان،زنگ زدم که بگم،ممکنه یه هفته بیشتر اینجا بمونم...میدونم هنوز تا پایان تابستون مونده!فقط میخواستم زودتر بهت بگم"

"یه هفته بیشتر؟پس...پس مدرسه ت چی؟"

"خب تو یه هفته ی اول کلاسا خیلی شلوغ نیست.مطمئنم مشکلی پیش نمیاد!"

"یعنی انقدر بهت خوش گذشته؟؟"
جوانا با دلخوری پرسید.

"مامان میدونی که دلم خیلی برای تو و دخترا تنگ شده...اما از طرفی این تنها فرصت خوش گذروندن منه،وقتی برگردم میدونم همه ی درسای مدرسه سرم خراب میشن،میخوام از این فرصت نهایت استفاده رو بکنم...اصلا هم جای نگرانی نیست،لیلی خیلی هوامو داره!"

لیلی با دوتا ظرف بستنی وارد اتاق شد و رو به روی لویی نشست.لویی بهش چشمک زد و لیلی با صدای بلند گفت.
"به جز اینکه لویی هر روز یخچال مو خالی میکنه!!!"

لویی سمتش بالش پرت کرد و جوانا پشت خط خندید.
"من فقط میخوام تو خوشحال باشی عزیزم"
لویی لب شو گاز گرفت.
"خیلی خوشحالم مامان...واقعا میگم!ازت ممنونم"

"آاا دوستت دارم بوبر"

"منم دوستت دارم مامان،خدانگهدار"

آهی کشید و تماس رو قطع کرد.خم شد و بستنی ای که لیلی براش آورده بود رو برداشت و قاشق بزرگی ازش کرد تو دهنش.
"واقعا خوشحال به نظر میرسی!"
لیلی گفت.لویی لبخند زد.
"همینطوره"

"هری با تو خوب رفتار میکنه،میتونم ببینم"

"درسته"

لیلی لبخند زد.
"امیدوارم همیشه همینطوری باشه"
اون یه قاشق دیگه کرد تو دهنش و نگاهی به لویی انداخت.
"هی لویی؟"

"هوم؟!"

"شما ها...یعنی،شما دوتا...کاری کردین که...؟"

لویی با اخم به لیلی نگاه کرد و با دیدن شیطنت تو چشمای لیلی متوجه منظورش شد.یهو لپاش مثه گیلاس قرمز شد گوله بزرگ بستنی رو درسته قورت داد.
"اممم...ن.نه...یعنی نه واقعا نه!آخ مغزم یخ زد..."

Wanna be yours [l.s]Where stories live. Discover now