خیابان بیست و دوم

4K 715 293
                                    

***************************

‌ اینطوری بود که وقتی ادلی از راه رسید و خواست در مورد حال لویی پرس و جو کنه،لویی در حالی که به خودش فحش میداد پتو شو برداشت و رفت توی اتاق و تظاهر کرد به شدت نیاز داره بخوابه.اما ادلی گول این اداها رو نمیخورد.تا توی رختخواب باهاش رفت حتی با وجود اینکه لویی میگفت نباید زیاد بهش نزدیک بشه.  لویی رو تختش دراز کشید و تو اون هوای گرم پتو رو تا خرخره رو خودش کشید.ادلی کنارش گوشه ی تخت نشست و پاهاشو بغل کرد.
"نمیخوای با من حرف بزنی!؟"

لویی ساعد شو افقی رو چشماش گذاشت و ژست خوابیدن گرفت.
"چرا....توی خواب"
ادلی چشماشو چرخوند.
"لویی من تمام روز نگران تو بودم..." 

"منکه بچه نیستم ادلی" 

"پیشت بخوابم؟"

"نه!" 

"برات کتاب بخونم؟"

  "نه!" 

"چیزی میخوری؟"

  "نه!" 

ادلی هوفی کشید و نگاه شو تو اتاق چرخوند.دلش میخواست برای این پسر بداخلاق کاری انجام بده و کنارش باشه و ازش مراقبت کنه.اما ظاهرا لویی اینو دوست نداشت.چند دقیقه ای همونجا ساکت نشست و فقط بازوی لویی رو نوازش کرد.میتونست ببینه لویی فقط خودشو به خواب زده و واقعا نمیخوابه.انگار فقط با بودن ادلی مشکل داشت.
"چیزی نیاز نداری؟"

ادلی آروم پرسید.لویی بدون اینکه دست شو از رو چشماش برداره جواب داد:
"نه!"
ادلی آهی کشید و از رو تخت بلند شد.
"پس من میرم راحت باشی"
لحنش عصبانی و با حرص نبود اما کسی نبود که نفهمه اون دختر چقدر ناراحت شده.

لویی نیم خیز شد و ادلی رو تماشا کرد که داشت از اتاق میرفت بیرون بدون اینکه حتی نگاهش کنه.اون فقط میخواست کمکی به لویی بکنه و لویی حسابی داشت نقش یه عوضی رو بازی میکرد.
"ادلی صبر کن"
ادلی لحظه ی آخر برگشت و به لویی نگاه کرد.لویی با عذرخواهی لبخندی زد.
"پیشم می مونی تا بخوابم؟"

ادلی چند ثانیه نگاهش کرد.فکر کرد نمیتونه از این موجود شیرین دلخور بشه،هرگز!پس لبخند زد و دوباره به جایی که نشسته بود برگشت. لویی دست شو گرفت و اونا کمی باهم صحبت کردن.بعد از چند دقیقه لویی شروع کرد به خمیازه کشیدن و چشماش قرمز و پف کرده بود.ادلی آرومتر صحبت کرد و اینبار لویی فقط گوش داد تا اینکه کم کم خوابش برد.

  ...

ادلی وقتی برگشت خونه که دیگه هوا تاریک شده بود.لویی بیدار نشد اما تو اونجا مونده بود تا دخترا تنها نباشن تا وقتی جوانا برگرده.خونه که رفت،مادرش داشت میز شام رو میچید.ادلی پیاله ای لویی توش سوپ خورده بود رو همراه خودش آورد و روی کابینت گذاشت.
"از اون سوپ بازم مونده؟"

Wanna be yours [l.s]Where stories live. Discover now