خیابان چهل و ششم

5.9K 871 1.3K
                                    

***********************

لویی قلپ بزرگی از قهوه ش نوشید و وقتی تازه متوجه شد داغه گلوشو با دست گرفت و به زور مایع رو قورت داد.
"آخ گلوم سوخت!"
از جعبه ی شیرینی روی میز یه دونات برداشت و یه گاز گنده بهش زد.هری خندید.
"لویی یواشتر...هنوز وقت داریم"

"یکم استرس دارم"

"مدرسه که نیست به خاطر یه تست استرس داشته باشی عزیزم"

"ولی من میخوام خیلی خوب باشم"
لویی دست شو جلوی دهنش گرفت چون نمیتونست خوردن رو بس کنه و با دهن پر حرف میزد.
"تو عالی هستی لویی"
هری که سرپا بود رفت بالا سر لویی و پیشونی شو بوسید.
"من مطمئنم"

لویی با لب بسته آه کشید و این شبیه یه هوم عمیق شنیده شد.
"آخه از کجا میدونی...اونجا خیلی بهتر از منم هستن"
هری به صورت کیوتش نگاه کرد و خندید.
"هر چی که باشن ولی من به تو ایمان دارم."
لویی محتویات دهن شو قورت داد.
"میخوای...میخوای چیزی که نوشتمو بخونی؟"

هری چشماش برق زد.
"البته...اگه اشکالی نداره!"
لویی با خوشحالی سر تکون داد.دست برد توی کیفش و بعد از کلی جست و جو یه ورق کاغذ کشید بیرون.
"بیا"
هری کاغذ رو از دست لویی گرفت،رو صندلی نشست و مشغول خوندن شد.از بدخطی و خط خوردگی زیادش فهمید این چرک نویس بوده و متن اصلی حتما تو لپ تاپشه.اما اهمیت نداد و با کنجکاوی متن رو خوند.

لویی توی اون مدت یه دونات دیگه برداشت و شروع کرد به خوردن و نگاهش رو صورت هری ثابت بود.وقتی هری خوندنش تموم شد سری با ناباوری تکون داد.
"لویی؟؟"

"ب.بله"

"اینو تو نوشتی؟؟"

لویی نگاهی عجیب بهش انداخت و انگار داشت میگفت: نه پس!!
"خب آره"

"این فوق العاده س"
هری دوباره به کاغذ نگاه کرد.
"باورم نمیشه تا قبل از این کاراتو نخوندم.این...واقعا جذاب بود"
لویی با ذوق لبخند زد.
"راست میگی؟؟"

"البته بیبی!"

لویی مثل بچه ها برای خودش دست زد.
"پرفکت"
بعد دست دراز کرد تا یه دونات دیگه برداره.هری خیلی زود زد پشت دستش و در جعبه ی شیرینی رو  بست.
"برای امروز بسه لویی"
لویی لباشو جمع کرد.
"ولی...."

"ولی نداره"
هری با اخمی مصنوعی به لویی نگاه کرد.
"دلت که تنبیه نمیخواد؟؟"
لویی لب شو گاز گرفت.
"شاید....؟؟...ددی!"

هری نفس بریده ای کشید و از جا بلند شد.لویی که فهمید چه خبره فورا کیف شو برداشت و سمت در دویید.
"اگه جرئت داری وایسا"
هری میون راه فریاد زد.لویی با صدای بلند خندید.
"تورو خدا منو برسون ،دیرم شده"
و وقتی کاملا از در خارج میشد ادامه داد:
"ددی!"

هری آهی کشید و دست از دویدن دنبال اون وروجک برداشت.برگشت و کت شو برداشت و توی دست گرفت و از خونه خارج شد.
توی ماشین لویی منتظرش بود و با لبخندی معصومانه نگاهش میکرد انگار که چند لحظه پیش هیچ اتفاقی نیوفتاده بود.بعد از اینکه راه افتادن و مدتی گذشت هری پرسید:
"تو گواهینامه داری درسته؟"

Wanna be yours [l.s]Where stories live. Discover now