خیابان سی و سوم

5.4K 909 1K
                                    

**********************

لویی اصلا حواسش به فیلم نبود.تمام فکر و ذکرش پیش هری بود و اون شماره ای که به رویایی ترین شیوه ی ممکن همین الان تو گوشیش بود!
لویی نیم نگاهی به ادلی انداخت،وقتی دید خوابش برده لبخند زد.آروم لپ تاپ رو بست و اونو کنار تخت گذاشت.پتو رو تا نیمه رو ادلی کشید و کنارش دراز کشید.دستاشو زد زیر سرش و به سقف خیره موند.مگه میتونست حالا حالاها بخوابه؟

با خودش فکر کرد الان توی اتاق بغلی چه خبره؟یعنی مثلا ممکنه تیلور و هری...؟
فورا سرشو به دو طرف تکون داد،حتی فکرشم آزار دهنده بود.اما باز لویی نمیتونست از کنجکاوی دست بکشه،واقعا میخواست بدونه هری در چه حالیه،خوابیده یا بیدار؟!

لب شو گاز گرفت و یواشکی موبایل شو برداشت.نگاهی به ادلی انداخت و بعد صفحه ی گوشیو روشن کرد.شاید لویی بتونه...؟!
حتی فکر کردن بهش باعث میشد ضربان قلبش بالا بره.اما این اتفاق بلاخره باید بیوفته.
تو اتاق ساکت در حالی که گوش به صدای نفس های منظم ادلی داده بود،صدای نفس های لرزون و مضطرب خودش هم شنیده میشد.با انگشت روی کانتکت ضربه زد.خیلی مطمئن نبود اما جرئت کرد یه تکست کوچیک بفرسته...

: سلام؟! این لوییه.

وقتی پیامش ارسال شد آب دهن شو محکم قورت داد و نگاهی به ادلی انداخت.دختر بی خبر از همه جا در آرامش کامل خوابیده بود.لویی با حالتی مضطرب پتوی گل گلی ادلی رو بیشتر رو خودش کشید و منتظر چشماشو به گوشی دوخت.
وقتی صفحه دوباره روشن شد لویی تقریبا تو جاش پرید.

هـــری: لویی؟کجا هستی؟

: تو تخت ادلی!

هـــری: و ادلی کجاست؟!

: آمم،همینجا ؟! اون خوابیده.

هـــری: اوه !

لویی لب شو دوباره به دندون گرفت و جلوی خنده شو گرفت.این یه حس عجیبی داشت.باورش نمیشد اونی که بهش مسیج میده خودِ خود هریه.

هـــری: و تو نخوابیدی...

: نه 🙁

هـــری: به دلیل؟!

: شما...؟! شاید.

هـــری: اشکالی نداره.

: ما میخوایم در مورد چی صحبت کنیم؟😕

هـــری: فکر کنم میدونی!

لویی نفهمید چرا اما ناخودآگاه دچار دلهره شد.نکنه...؟نکنه هری قصد داره ازش سوءاستفاده کنه؟وگرنه چه دلیلی داره بعد اون حرفا یهو قدم پیش بزاره؟نکنه ازش عکس لختی بخواد؟نکنه قصد داره.....؟!

هـــری: لویی؟ بیداری؟

: بله.

هـــری: خوبی؟

Wanna be yours [l.s]Where stories live. Discover now