خیابان پنجاه و سوم

6.2K 841 641
                                    

*********************

هری دست شو عقب کشید.
"چی؟؟"
لویی اینبار کامل بلند شد و نشست.آب دهن شو قورت داد و از نگاه نافذ هری فرار کرد.دست شو هوس بار رو پاهای هری کشید و نزدیک تر بهش زمزمه کرد.
"میخوام تو خودم حست کنم...لطفا!"

هری سرشو به دو طرف تکون داد.
"نه لویی...این...گمونم نکنم هنوز براش آماده باشی"
لویی گردن شو آروم بوسید و رو پوستش گفت.
"هستم...من آماده م...خواهش میکنم هری"

هری دست شو مشت کرد و سعی کرد از لویی فاصله بگیره اما این خیلی مشکل بود.لویی داشت زیر گوش شو مک میزد و دستش با بند شلوار هری بازی میکرد.هری نفس عمیقی کشید.
"نه لویی..."
لویی تو گوشش زمزمه کرد.
"خواهش میکنم هری...میخوام اینو با تو تجربه کنم"

"ولی قبلا در موردش صحبت کردیم و قرار شد_..."

لویی حرف شو قطع کرد.
"قرار نیست کسی بفهمه"

"ما نمیتونیم ریسک کنیم"

لویی تند تند سرشو به دوطرف تکون داد و با لجبازی لب هری رو چندبار بوسید.
"هری خواهش میکنم...قول میدم هیچکس نمیفهمه!ما همیشه مراقبیم..."
هری پلکاشو بست و به سختی جواب داد:
"نمیتونم!"
و لویی به بوسیدنش ادامه داد.دست شو یواشکی برد تو شلوار خونگی هری و بی واسطه لمسش کرد و هری حس کرد دیوار هاش دارن فرو میریزن.

"میتونی...میشه!"

درست تو لحظه ای که لویی داشت بوسه شونو عمیق میکرد هری عقب کشید و از روی تخت بلند شد.
"گفتم نه!!"
لویی شوکه روی تخت نشست و نگاهش کرد.هری الان...سرش داد زد؟!
"و.ولی...."

"بس کن لویی،بس کن...وقتی گفتم نه یعنی نه"

"مگه ما داریم چیکار میکنیم؟مگه این گناهه_...."

"آره گناهه...ما بارها در موردش صحبت کردیم،شرایط رو برام از اینی که هست سخت تر نکن!"

"من چیزی رو سخت نکردم...تویی که داری سخت میگیری!ما داریم با احتیاط رفتار میکنیم.حتی یه قرار معمولی هم بیرون از خونه نمیزاریم...کی میخواد بفهمه ما توی خونه چیکار میکنیم؟؟"

"حتی اگرم هیچکس نفهمه من خودم نمیتونم اینکار و بکنم!چون من میدونم این اشتباهه...فکر کردی من نمیخوام همه ی چیزا رو باتو تجربه کنم؟باور کن از هرچیزی تو دنیا بیشتر میخوام.ولی برای رسیدن به اون مرحله باید صبر کنیم و قرار شد باهم کنار بیایم ولی حالا تو داری هیچ کمکی بهم نمیکنی!"

لویی بالش رو بغل کرد و با حالت قهر روشو از هری برگردوند.

"اونطور برخورد نکن لویی!خودتم میدونی این چقدر برام مشکله...من تا دیروز صدتا آدم مثل خودمو راهی زندان کردم چطور حالا پا رو قانون بزارم و جامو با اونا عوض کنم؟؟"

"انقدر خودتو با اون آدما مقایسه نکن هری!تو هیچم شبیه اونا نیستی...اونا رفتن زندان چون متجاوز بودن!کسی به جرم عشق زندان نمیره..."

Wanna be yours [l.s]Where stories live. Discover now