08

1K 240 61
                                    

چپتر هشتم - استخدامی

لیام پین از اون دست ادما نبود که از سورپرایز شدن خوشش بیاد. ذاتا دوست نداشت اتفاق غیرمنتظره‌ای براش بیوفته، هر چند که اون اتفاق باعث خوشحالی و هیجانش بشه.
پس وقتی بهش خبر دادن که خودش هم شخصا باید برای انتخاب خدمه و بادیگاردهای جدید حضور پیدا کنه، چون سایمون کال میخواد با دادن هدیه‌ای به مناسبت عمارت جدید سورپرایزش کنه، فقط خنده عصبی کرد و سری تکون داد.

مرد به این فکر میکرد که باز سایمون چه خوابی براش دیده! یا باز هم باید با چنگ و دندون از خانواده‌اش محافظت کنه چون سایمون یه عقده‌ای که نتونسته از خانواده خودش مراقبت کنه؟

به هر حال سامیون کارفرمای لیام بود و اون مرد اصلا نمی‌تونست از زیر بار این جمله فرار کنه هر چند که ازارش بده و باعث کابوس شباش بشه، پس بدون نشون دادن مخالفت قلبیش سوار ماشینی شد و خودش رو به انباری در خارج از شهر رسوند.

مرد از بین ادمای معمولی که توی انبار بودن و رفته رفته به تعدادشون اضافه میشد گذر کرد و از پله‌های زیاد ولی با عرض کمِ ته انبار بالا رفت و وارد تک اتاقی شد که توی طبقه دوم انبار بود.

توی اتاق، پلگرینو مرد معتمد سامیون که پیشکارش هم بود به استقبالش اومد. احترامی توام با پوزخند بهش گذاشت و لیام در واکنش نگاه بی‌حسی بهش انداخت.

-خوشحالم میبینمتون آقای پین.

پلگرینو با چاپلوسی ابراز خوشحالی کرد و چشمای کوچیکش رو به روش تنگ کرد.

لیام زیرلب "من نیستم" واضحی گفت و به سمت دیگه ای از اتاق به راه افتاد. مقابل پنجره سراسری که به طبقه اول و سالن بزرگ انبار دید داشت ایستاد.
نگاهی به ادمایی که گوشه به گوشه سالن نشسته بودن انداخت و برای لحظه‌ای به این فکر کرد که تعدادشون از اونی که فکر میکرد بیشتره...
شاید نایل اینبار رو زیاده روی کرده...
به هر حال عمارت جدیدش نمیتونست پذیرای این همه ادم باشه...شاید هم قرار بود گزینشی صورت بگیره و برای هر مسئولیت بهترین‌ها انتخاب بشن.

-قراره دلیل اینجا بودنمو با حرف زدن توضیح بدی؟

وقتی پلگرینو برای شروع گفتگو عجله‌ای به خرج نداد، بی‌صبرانه پرسید و ارزو کرد مرد زودتر به حرف بیاد تا زودتر هم از این مکان بیرون بره...چون کارهایی به مراتب مهمتر از اینجا بودن داشت...مثلا باید سراغ هری گم و گور شده رو میگرفت یا برای از سر راه برداشتن موزلی کاری میکرد...شاید هم باید سری به کلیسا میزد و برای رخ دادن معجزه‌ای دست به دامن مرد به صلیب کشیده شده میشد.

-از اونجایی که شما مهره مهمی برای تشکیلات آقای کال هستید...

پلگرینو همونطور که شروع به صحبت میکرد قدم‌هاش رو به سمتش برداشت و کنارش از حرکت ایستاد...

My Mysterious Bodyguard (S1&2)Where stories live. Discover now