81

1.1K 198 270
                                    

(کامنت؛ +200)

چپتر هشتاد و یک _ تو مسئول انتخاب‌های بقیه نیستی

شقیقه‌اش رو به سمت چپ سینه لیام تکیه داده بود و با چشم‌های بسته، به آرومی و کاملا بی‌صدا نفس میکشید.
لیام به دیوار راهروی طبقه دوم وایت‌هال، جایی که به اتاق مت منتهی میشد تکیه داده بود، یکی از دستای زین روی پهلوش بود و پارچه پیرهنش رو مشت کرده و دست دیگه زین بین دست خودش بود.

بیش از یک ساعت از اومدنشون به وایت هال میگذشت و نیم ساعتی میشد که خودش و زین توی این حالت ایستادن و هیچ کدوم تصمیمی برای جابه‌جایی یا گفتن چیزی رو ندارن.
نیم ساعت میشد که مت مشغول معاینه بردیه که توی اتاق اون مرده...
لیام هیچ ایده‌ای از اینکه پزشک عمارتش چرا یه معاینه ساده رو اینقدر طول داده نداشت...و همین کم کم نگرانش میکرد.
مخصوصا که تشویش زین توی بغلش بیشتر میشد و اون مرد انگار که رو به بی قرار شدن بره، پیشونی و شقیقه‌اش رو هرچند ثانیه به ترقوه اش فشار میده.

لیام توی این دقایق سعی کرده بود زین رو به نحوی اروم کنه...دستش رو روی کمرش گذاشت و ضربه‌های ارومی به کمرش زده بود...درست مثل اینکه سعی داشت بچه‌ای رو به خوابیدن ترغیب کنه...همزمان دست ازاد زین رو میون انگشتای خودش گرفته بود و با ماساژ دادنش تلاش کرده بود از سرمای پوستش بکاهه...
اما چندان موفق نبود...دست زین همچنان سرد بود و خود اون مرد هم چند باری توی بغلش لرزیده بود...
حس میکرد ذهن زین کاملا آشفته‌اس و این اصلا اشتباه نبود...
خودش هم وضع مشابه‌ای داشت چون به خوبی به خاطر می‌اورد خانم پایپر نامه‌ای رو از طرف برد به زین داد...زین اون نامه رو خوند و از مضمونش گرفته و ناراحت شد اما واکنش بیشتری از خودش نشون نداد.
اون نامه با خط برد نوشته شده بود و زین اصلا شک نکرده بود یه جای کار میلنگه...
اما حالا برد رو به عنوان یه هم خواب پیش یه تاجر عرب زبان پدا کرده بودن...تاجری که هنریک خیلی سریع مشخصاتش رو پیدا کرد و خیلی زود فهمیدن صاحب چه ثروت و اعتباریه...
و حالا اون تاجر مرده بود...
درست تر، به قتل رسیده بود...
توسط یکی از افراد خودش...
لیام نمیدونست این میتونه چه عواقبی رو براش به دنبال بیاره و چندان هم بهش اهمیتی نمیداد...
افرادش به جز خود زین، کاملا جانب احتیاط رو رعایت کرده بودن، هنریک فیلم دوربین‌های مدار بسته هتل رو پاک کرده بود و تایلر اثرات بعدش رو از بین برده بود.
فقط آینده نشون میداد لیام و خانواده‌اش درگیر تبعات این اتفاق میشن یا نه... پس تا رخ دادنش بهش فکر نمیکرد...
چیزی که توی این دقایق بهش فکر میکرد این بود که چه کاری برای راحتی خیال زین بکنه چون واضح بود اون مرد اصلا حالش خوب نیست...
زین از خود صبح تحت فشار بود، اصلا یادش نرفته بود صبح با چه وضعی زین رو ترک کرد. درسته شب ازش دلجویی کرد و قضیه تا حدودی ختم به خیر شد اما عمر این لحظات با دیدن برد خیلی کوتاه شد.

My Mysterious Bodyguard (S1&2)Where stories live. Discover now