65

873 180 374
                                    

چپتر شصت و پنج -این یه تهدیده؟

کی جی از اون دست آدمایی بود که کل عمرشونو با دلایل منطقی و غیر منطقی درحال تلاش کردنن.
مثلا وقتی مدرسه میرفت مدام و بی‌وقفه تلاش میکرد توی هر زمینه و هر فعالیتی نفر اول باشه، با اینکه واقعا لازم نبود اینقدر به خودش سخت بگیره...
یکی از دلایلش این بود که پدرش، مایکل، مردی که بعدها فهمید هیچ رابطه خونی باهاش نداره، صاحب مدرسه ای بود که درش درس میخوند.
این که همه تلاششو میکرد تا نامبر وان باشه یه دلیل منطقی نداشت، اون پسر به خاطر پدر و همینطور برادر پرنس چارمینگ طورش توی هر چیزی اول میشد...
با این حال کی جی هیچوقت دست از تلاش کردن برنداشت.
هر چیزی که کی جی توی زندگیش بهش دست پیدا کرد نه به خاطر پدرش بود و نه برادرش، همه و همه به خاطر تلاش بیوقفه خودش بود...درسته که پدر و برادرش توی داشته ها و نداشته هاش تاثیر داشتن اما دلیل اصلی همچنان به خود اون پسر برمیگشت.

کی جی بعد از اتفاق ناگواری که برای مادرش افتاد و وقتی کشون کشون از خونه پدریش بیرونش بردن باز هم تلاش کرد زنده بمونه...
دلیل اصلی تلاش این دفعه اش حرفای آخر برادرش بود که با چشم های بی روح و زیر گوشش بهش گفته شدن.
کی جی یادش میاومد بعد از اینکه مادرش خونی و بیحال روی کف اتاقشون افتاد پدرش به سمتش حمله ور شد، برادرش خیلی سریع واکنش نشون داد و قبل از اینکه به سرنوشت مادرش دچار بشه پدرشُ به هر زحمتی که شده از اتاق بیرون برد.

یادش میاومد اون روز ابری چیزی حدود چهار ساعت در سکوت بالای سر جسد مادرش اشک ریخت...و بعد در اتاق باز شد و دو تا از نگهبانای عمارت داخل شدن و بعد از گرفتن زیر بغلاش علی رغم میل باطنیش اونو از اتاق بیرون اوردن و تا پایین پله ها روی زمین به دنبال خودشون کشیدن.

کی جی وقتی به پایین پله ها رسید برادرشُ دید که کنار مایکل ایستاده و با چهره ای خالی از روح به تقلای دردناکش خیره است.

اون پسر با همه وجودش فریاد کشید و از برادرش کمک خواست... اونقدری اسم برادرشو فریاد زد که حس کرد دیگه تا اخر عمرش قادر به حرف زدن نیست.
درست وقتی از برادرش ناامید میشد اون پسر سمتش اومد و با عقب روندن نگهبانا تن رنجور و کبودشُ به اغوش کشید.

_ مهم نیست چی پیش بیاد، تو تا ابد خانواده من میمونی...فقط زنده بمون و برگرد...زنده بمون جی.

برادرش زیر گوشش با صدایی نجوا گونه گفت و بوسه پنهونی روی لاله گوشش زد. عقب کشید و سر جای اولش، کنار پدر قاتلش برگشت.
کی جی بعدها فهمید برادرش واقعا خالی از روح شده، چون اون پسر هجده - نوزده ساله مجبور شد روحشو به شیطان بفروشه...
شیطان اون عمارت...
مایکل...

به کی جی شونزده ساله مجالی برای هضم اتفاقی که افتاد داده نشد، بالافاصله اونو از عمارت بیرون بردن و با زحمت و تقلای بسیار سوار یه ون مشکی کردن.
کمتر از یک هفته بعد کی جی خودشو توی یه اردوگاه پیدا کرد و کمتر از یک ماه بعدش خودشو در حالی دید که برای زنده موندن و عمل به درخواست برادرش در حال مبارزه تا سر حد مرگه...
اون پسر کاری رو میکرد که درش همیشه شماره یک بود...
همه تلاششُ میکرد...
برای زنده موندن...
برای برگشتن..
برای انتقام گرفتن...
برای دیدن دوباره برادرش...

My Mysterious Bodyguard (S1&2)Where stories live. Discover now