چپتر بیست و چهارم - آدما مسئولیت میارن.
[ ادامه فلش بک _ شش سال قبل ]
_ مسئولیتمو قبول میکنی!!! چه چرت و پرتی!؟؟ باورم نمیشه دارم اینکارو میکنم!؟ باورم نمیشه خودمو وارد همچین منجلابی کردم؟؟؟
مت همونطور که سنگینی وزن لیامو روی شونه اش تحمل میکرد در حال غر زدن بود.
_ میشه یه لحظه اروم بگیری!!! فقط دو سه تا پله مونده.
نایل عصبی به حرف اومد. جلوتر از مت پله های باقی مونده رو طی کرد و در اتاقی که فقط سه روز از مالکیت لیام روش میگذشتو باز کرد.
_ مگه اون یه گانگستر خفن نیس!؟ یعنی چندتا ادم اطرافش نداره! گفته باشم این خونه بی شباهت به خانه ارواح نیس.
مت دوباره مشغول غر زدن شد و به سختی جسم بی جون لیامو که احتمال میداد از جلوی در خونه کاملا هوشیاریشو از دست داده رو کشون کشون داخل اتاق برد و تقریبا روی تخت پرت کرد.
نایل که صورتش از نگرانی و همزمان عصبانیت سرخ شده بود نگاهی به وضعیت لیام انداخت.
-پس منظورش از تنها نیست تو بودی! چه بلایی سرش اومده!؟
با عصبانیت امیخته با نگرانی پرسید و روی لیامِ روی تخت خم شد بعد اروم سرشو به سمت مت برگردوند.
_ من از کجا بدونم!!! من فقط دو تا زخم روی شکمشو بهم دوختم. اون احمق اینقدر به خودش فشار اورد تا زخمش خونریزی کرد حالام که جنازه شده.
مت دستاشو پشت سرهم تو هوا تکون داد و کلافه توضیح سربسته ای داد که لحظه بعد مساوی شد با حمله ور شدن نایل به طرفش.
_ اون پسر؛ کلی کار مهم برای انجام دادن داره و الان، توی این شرایط؛ تنها چیزی که میتونه تورو برای ثانیه های بعد زنده نگه داره همین پسره. باید زنده نگهش داری تا خودت زنده بمونی فهمیدی؟
نایل همزمان با گرفتن یقه مردی فریاد زد که فقط نیم ساعتی میشد که باهاش اشنا شده. مت بالافاصله سرش رو اندکی عقب برد و نگاه وحشت زده ای به مرد جلوش انداخت. چند لحظه بعد نایل یقه لباسش رو رها کرد و این بار با چنگ زدن بازوش اونو به طرف لیامِ روی تخت هل داد.
مت که متوجه خواسته نایل میشد و همزمان برای اوردن لیام به این خونه خودش رو لعنت میکرد با زانو روی تخت رفت و مشغول چک کردن اعلائم حیاتی لیام شد.
_ "فقط بیهوش شد..." اندکی مکث کرد: "و همچنان خونریزی داره."
_ خب تو دکتری چیزی هستی دیگه! الانم وظیفه اتو انجام بده جون مریضتو نجات بده.
مت نیم نگاه پوکر واری به نایل انداخت: " میشه بگی دست خالی چیکار کنم! شبیه کسایی ام که معجزه میکنن؟"
YOU ARE READING
My Mysterious Bodyguard (S1&2)
Fanfictionچیزی که لیام در مورد بادیگارد اسرارآمیزش نمی‌دونست این بود که اون مرد چشم طلایی قراره ازش محافظت بکنه یا بهش آسیب بزنه!!! با این حال اهمیتی نداشت چون لیام بدون اینکه بدونه، عاقبت عاشق اون مرد شدن رو به جون خریده بود. فصل اول کامل✅ فصل دوم درحال آپ❌ ...
