چپتر پنجاه و دوم _ اگه نداشته باشمت
پشت سر لیام به آرومی قدم برمیداشت و بهسختی دم و بازدم هاشو به جایی میرسوند تا ریه هاش به کارشون ادامه بدن، دمای بدنش دو سه درجه زیر دمای نرمال بود و شقیقه هاش بدجور تیر میکشید. زیر دلش بهم می پیچید و احساس سیری و گرسنگی رو همزمان باهم داشت... بدتر از همه روی کمر و پهلوهاش عرق سرد مینشست و بهش میفهموند بدنش به یه چیز خاص احتیاج داره اما نمیتونه بهش دست پیدا کنه.
میدونست اگه خیلی زود نتونه برای مواد جسی جایگزینی پیدا کنه بدنش کم میاره و ضعفشو نشون میده...
و زین اصلاً نمیخواست لیام متوجه تفریحی که توی این مدت برای خودش دست و پا کرده بشه.به محض اینکه لیام در اتاق هتلُ باز کرد و با شونه های افتاده وارد شد تن کوفته اشو داخل اتاق برد و چشماشو از سرگیجه یک دفعه ای که نصیبش شد بست.
_ حالت خوب نیست.
صدای لیام توی فاصله خیلی کم، باعث شد پلکاشو از هم فاصله بده و نگاه خماری به جلوش بندازه.
_ آره...حالم اصلاً خوب نیست...پس فقط بگو...حرف بزن.
با دست یخ کرده اش لیامو از سر راهش کنار زد و چند قدم به داخل سالن نسبتا بزرگ سوییت هتل برداشت. همینکه به نزدیکی مبل های راحتی وسط اتاق رسید ایستاد و با حرکات کندی به عقب چرخید.
_ لیام تو میخوای من بهت التماس کنم؟؟؟
با لحن بی چاره ای پرسید و لیامو وادار کرد از سر جاش _نزدیک در خروجی_ به سمتش گام برداره.
_ نه ازت میخوام بشینی...
لیام وقتی توی کمتر از یک قدمی زین قرار گرفت با وجود اخطار واضحی که اون پسر بهش داده بود بازوشو گرفت و با هل آرومی به عقب، به سمت یکی از مبل های پشت سرش هدایتش کرد.
زین که حالا اشک روی چشماش حلقه مینداخت دستشو روی دست باندپیچی شده لیام گذاشت و در مقابل نشستن مقاومت کرد.
_ گناه دوست داشتنت داره منو از پا در میاره بهت التماس میکنم به دردم پایان بده...
به دست زیر انگشتاش چنگ انداخت و صداش سراسر پر شد از التماس...با عصبانیت راه به جایی نبرده بود و حالا حاضر بود حتی به پاهای لیام بیفته تا به قلب بیچاره اش یه ارامش لعنتی بده.
_ من دیگه نمیتونم این بازیو همراهت ادامه بدم...لیام! دیگه جونی برام نمونده...خواهش میکنم... بهت التماس میکنم تمومش کن...
_ باشه باشه...فقط بشین...بشین.
لیام که با التماس توی چشم ها و صدای زین بدنش رو به سردی میرفت دستش رو از دست خودش جدا کرد و با فشار ملایم دیگه ای رو به پایین پسر بغض کرده رو روی مبل نشوند.
![](https://img.wattpad.com/cover/255337902-288-k650711.jpg)
ВЫ ЧИТАЕТЕ
My Mysterious Bodyguard (S1&2)
Фанфикچیزی که لیام در مورد بادیگارد اسرارآمیزش نمیدونست این بود که اون مرد چشم طلایی قراره ازش محافظت بکنه یا بهش آسیب بزنه!!! با این حال اهمیتی نداشت چون لیام بدون اینکه بدونه، عاقبت عاشق اون مرد شدن رو به جون خریده بود. فصل اول کامل✅ فصل دوم درحال آپ❌ ...