107

900 94 601
                                    

کامنت +550
چپتر صد و هفت - یه راه دیگه

🎼A Night to remember - Beabadoobee x Laufey
🎼Midnight - Lium

با لبخند کوچیکی که روی لب‌هاش بود نگاهش رو از زینی که کنارش روی تخت دراز کشیده گرفت.
مرد کوچیکتر نیم ساعتی می‌شد که خوابش گرفته و حرکات آروم و منظم قفسه سینه‌اش حاکی از این بود که خوابش هم عمیق شده.
تازه ساعت از ده شب می‌گذشت و اون مرد یک ساعت پیش با سردرد بدی به اتاقشون اومد.
از اونجایی که روی خوردن مسکن‌های هرچند ساده هم حساس بودن، فقط چشم‌بندی به چشم‌هاش زد و بدون اینکه لباس‌هاش رو عوض کنه روی تختشون دراز کشید و سعی کرد بخوابه.

خودش که تا اون موقع، مشغول نوشتن چیزی توی چند ورقِ کاغذ بود روی تخت اومد و ترجیح داد همزمان که کنار زینه، کارش رو ادامه بده.
بعد از دقایقی بی‌تابی و ناله‌های آرومی از جانب زین، اون مرد خوابش برد.

لیام چند دقیقه یکبار نیم نگاهی بهش مینداخت و حینی که لبخندی روی لب‌هاش می‌اومد و می‌رفت، به نوشتنش ادامه می‌داد.

حالا اتاق غرق در سکوت بود و گاهی صدای ضعیفی از برگه‌های زیردست لیام به گوش می‌رسید اما به اندازه‌ای بلند نبود که زین رو بیدار کنه.

با گذشت چند دقیقه، لیام لحظه‌ای متوقف شد تا دوباره نگاهِ محتاجش رو چندثانیه‌ای روی زین ببره. این کارُ هم انجام داد اما هنوز سه ثانیه نگذشته بود که زین روی تخت تکون ناگهانی و سریعی‌ای خورد.
انگار که از خواب می‌پرید به سرعت عکس‌العمل نشون داد، چشم‌بندش رو از روی چشم‌هاش پایین کشید و همزمان روی تخت نشست.

- هی هی چیزی نیست. چیزی نیست.

لیام دستپاچه اعلامی کرد و خودش رو روی تخت به سمت جلو کشید.
زین هوا رو با شدت به ریه‌هاش کشوند و با عقب بردن بدنش، کمرش رو به تاج تخت تکیه داد.

لیام آهی از روی تاسف کشید و بدنش رو به سمت پاتختی کشید تا از پارچی که روی سینی چوبی بود، یه لیوان آب پر کنه.

- بیا یکم آب بخور.

کمی بعد لیوان رو به سمت زین گرفت و مقابلش روی تخت و چهارزانو نشست.
زین بدون مخالفت لیوان رو گرفت و حینی که زانوهاش رو توی شکمش جمع می‌کرد، اب داخلش رو یک نفس سر کشید.
نگاه لیام روی اجزای صورتش جابه‌جا شد.
موهاش آشفته شده بودن و چند تار ازشون به پیشونی خیس از عرقش چسبیده بودن.
رنگ صورتش اندکی پریده بود و چشم‌بند مشکی رنگ دور گردنش افتاده بود.

- خواب بد دیدی؟

آروم پرسید و زین در جواب سرش رو بالا و پایین کرد. بعد لیوان خالی دستش رو روی پاتختیِ سمت خودش گذاشت.

- می‌خوای در موردش حرف بزنی؟

صدای لیام رو که دوباره شنید نفس عمیقی کشید و بازدمش رو صدادار بیرون فرستاد.
جواب سوال لیام رو نداد و فقط پشت سرش رو به تاج تخت تکیه داد. نگاه خمار و خسته‌اش پایین اومد و روی مرد مقابلش نشست.
لیام با بالاتنه برهنه و درحالی که شلوار گشاد و مشکی رنگی به پا داشت مقابلش نشسته بود. پشت سرش چند برگه و یه خودنویس به چشم می‌خورد با عینک فریم فلزی و گردی که روی یکی از برگه‌ها بود.

My Mysterious Bodyguard (S1&2)Where stories live. Discover now