کامنت+550
چپتر صد و نه - حقیقت🎼Ruelle - Carry You
پدرش؟
از چی حرف میزد؟
پدرش کجای این قضیه بود!
اون مرد که سالها پیش از دنیا رفته. اون مرده، پدرش مرده.لیام اصلا شرایطی که درش بود رو درک نمیکرد، اصلا متوجه نمیشد داره خواب میبینه یا بیداره؟
نه، نه ممکن نبود چیزهایی که میشنوه واقعیت داشته باشن. درسته فقط داشت یه خواب طولانی میدید.مقابلش، چهره مت جمعتر شد و با نگاه نافذش حالات صورت لیام رو دنبال کرد.
مردی که انگار اسیر یه جدال درونیه و داره با چنگ و دندون واقعیت رو کتمان میکنه.
کسی که صورتش مدام رنگ به رنگ میشد و انگار که جایی ازش درد میکرد ابروهاش بهم گره میخوردن و چند شیار عمیق روی پیشونیش میاومد.حس میکرد لیام چندان هم حرفهاش رو درک نکرده و به نظر میاومد دچار سو برداشت هم شده چون زیرلب و با حالتی شبیه به پچ پچ کلمه «پدرم!» رو تکرار میکرد.
مت بدنش رو عقب کشید و با راحتی بیشتری به پشتی صندلی فلزی تکیه داد.
- اون مرد همیشه وسواس عجیبی نسبت بهت داره...گمونم به این خاطره که یه زمانی عاشق مادرت بوده.
شونههاش رو بالا انداخت و از سمت راستش متوجه تشویشی شد که زین بهش دچار شده. حتی میتونست ساطع شدن تعجب رو از سمت ربات عمارت پین، تایلر دکر هم حس کنه.
این جملاتش باعث شدن، سر لیام روی گردنش چند حرکت بیهدف داشته باشه، انگار دچار یه تیک عصبی میشد و قادر نبود زبونش رو بچرخونه تا چیزی که بهش فکر میکنه رو بیان کنه.
- عموت، جفری پین، همون رئیسیه که دنبالش میگردی. مردی که درموندهی داشتن یه خانواده است.
برای اینکه به کمکش بره شمرده شمرده توضیح داد.
همین کافی بود تا لیام تکونی روی صندلیش بخوره. پایههای فلزی روی زمین کشیده شدن و صدای آزاردهندهای که تولید شد توی انبار خالی پیچید.- این امکان نداره.
کسی که زودتر از همه واکنش نشون داد زین بود، به دنبالش لیام سرش رو چندبار به چپ و راست تکون داد.
انگار شنیدن این جملات براش سختتر بود تا اینکه بهش گفته بشه پدر واقعیش زندهاست و پشت تمام این ماجراهاست.- داری دروغ میگی. تو...نه...دروغ میگی...دروغ میـ
- به چشمهام نگاه کن و بگو دارم دروغ میگم یا نه!
مت با حرکت سریعی روی میز خم شد. سرش کاملا به جلو کشیده شد و به چشمهای لیام زل زد.
لیام انگار که زیردست مته و کاری جز اطاعت ازش بلد نیست به چشمهاش خیره شد.
فقط ثانیه ناچیزی زمان کافی بود تا با خودش بگه «داره حقیقتُ میگه».
از ذهنش گذشت تا حالا شده مت تا این اندازه جدی باشه؟
تا الان این همه قاطعیت توی چشمهاش دیده بود؟
نه.
برای اولین بار اونو درحالی میدید که موج خروشانی از اطمینان توی چشمهاش به راه افتاده.
اون مرد دروغ نمیگفت.
عموش، عموش، کسی که سالها بهش نگاه میکرد و دنبال مقبولیتی از جانبش بود، کسیه که پشت تمام این ماجراهاست؟
این یعنی هر دردی که توی این سالها متحمل شده بود به خاطر اونه؟
این یعنی هر دردی که زین کشیده بود به خاطر عموشه؟
आप पढ़ रहे हैं
My Mysterious Bodyguard (S1&2)
फैनफिक्शनچیزی که لیام در مورد بادیگارد اسرارآمیزش نمیدونست این بود که اون مرد چشم طلایی قراره ازش محافظت بکنه یا بهش آسیب بزنه!!! با این حال اهمیتی نداشت چون لیام بدون اینکه بدونه، عاقبت عاشق اون مرد شدن رو به جون خریده بود. فصل اول کامل✅ فصل دوم درحال آپ❌ ...