86

1.1K 204 513
                                    

چپتر هشتاد و شش- من یه دروغگوام

با کلافگی دستی به موهای جلوی سرش کشید و بازدمشُ کلافه بیرون فرستاد.
از کی تا حالا کنار اومدن با زین اینقدر سخت شده بود؟
~چی میگی!!! همیشه سخت بوده...~
توی سرش داد زد و با بالا آوردن سرش چشم غره ناخواسته ای نثار هنریکی کرد که در مطیع ترین حالت خودش، هر چیزی که زین بهش میگفتُ انجام میداد.

-میشه بهم گوش بدی؟

بالاخره صبرش تموم شد و با لحن طلبکارانه ی به حرف اومد...
زین روی میزِ هنریک خم شده بود و دست راستش لبه میزُ گرفته بود و ستون بدنش بود...با شنیدن صدای رئیسش سرشُ چرخوند و نگاهشُ بهش داد.
لیام بالافاصله ابرویی براش بالا انداخت و بدون اینکه به حرف بیاد سرزنشش کرد که چرا اینقدر بهش بی توجهی میکنه!

-نه نمیشه...

با این حال زین خیلی جدی درخواستشو رد کرد و سرشو به جلو چرخوند تا دوباره با هنریک هم کلام بشه...این بار خودشو بیشتر به سمت هنریک کشید و چیزی کنار گوشش زمزمه کرد، حتی صداشو به حدی پایین اورد تا لیام چیزی از گفته هاشو نشنوه...
لیام در واکنش به جوابی که گرفت چشماشُ درشت کرد و همزمان که لبه های کت بلند و مشکی تنشُ کنار میزد دستاشو روی پهلوهاش گذاشت.

-الان بدجوری عصبانی ام زین...

اعلام محکمی کرد و وقتی زین برخلاف انتظارش پوزخند صداداری تحویلش داد چشم هاشو توی حدقه گردوند.
اگه دوباره به حرف میاومد، این طور به نظر نمیرسید که داره بیش از حد تلاش میکنه تا توجه و رای زین رو بگیره؟؟؟
جواب یه "آره لعنتیِ" بزرگ بود پس لیام دیگه چیزی نگفت تا بیشتر از این خودشو در برابر زین اون هم جلوی هنریک ضعیف نشون نده.
کمی بعد معشوقش دستشُ از لبه میز برداشت و کمرشو راست کرد...به سمتش برگشت و دستاشُ زیر بغلش زد.

-عصبانیتتُ دیدم عزیزم...و دیگه ازش نمیترسم...

با تموم شدن جمله آخرش نیشخندی به روش زد و به میز هنریک تکیه داد...
ثانیه بعد بلند شدن صدای دستگاه پرینت داخل اتاق این اجازه رو بهش نداد که حرفی بزنه یا از خودش دفاعی بکنه.

-ممنون هنریک.

زین با خوش رویی از پسر جوون داخل اتاق که ترجیح داده بود سکوت کنه تشکر کرد و با برداشتن پاکت کاهی رنگی از روی میز به سمت دستگاه پرینتِ طرف دیگه اتاق رفت.

-این اشتباهه.

حینی که برگه های بیرون اومده از دستگاه رو برمیداشت و داخل پاکت میذاشت اعتراضِ لیام بلند شد و اونجا بود که بالاخره قبول کرد دوری از این گفتگو امکان پذیر نیست پس به حرکاتش سرعت بیشتری داد و در آخر نخ روی پاکتُ روی دکمه کوچیک روش پیچوند. به عقب چرخید و قدم هاشو سمت لیام برداشت تا مقابلش قرار بگیره.

My Mysterious Bodyguard (S1&2)Where stories live. Discover now