53

1K 238 189
                                    

چپتر پنجاه و سوم _ تو بچه داری!


جلوی خونه ویلایی و نسبتا کوچیکی ایستاده بود و سر فشردن زنگ در و برگشتن به هتلی که لیام درش بود با خودش کلنجار میرفت.
لحظه ای که قلبش به درد می‌اومد قدمی به عقب برمیداشت تا هرجور شده توی این شهر غریب به سمت بازوهای لیام بدوئه و لحظه ای که خونش به جوش می‌اومد قدم عقب رفته اشو جلو میاومد تا با فشردن زنگ در خواهرشو در اغوش بگیره.

اما بین این لحظات ثانیه های کوتاهی هم بود که زین عاقل درونش بهش میگفت: "میتونی دوتاشونو باهم داشته باشی".

شاید بخاطر همین زین عاقل (که بخاطر ضعف جسمیش فقط گه گاهی سروکله اش پیدا میشد) اون پسر دستشو بالا برد و بالاخره زنگ درُ کوتاه فشرد، با پایین اومدن انگشتش بالافاصله اماده منصرف شدن شد اما مثل اینکه صاحبخونه نزدیک در خروجی بود و قبل از اینکه بهش مجالی برای پشیمونی بده درُ باز کرد.

_ چه کمکی از دستم برمیاد!

پسر جوون پشت در، وقتی زین رو دید با لهجه آمریکنی پرسید و وقتی سکوت عجیب پسر رنگ پریده رو دید کمی چشماشو تنگ کرد.

_ تو...باید لوک باشی...لوک میچل؟؟؟

زین بی‌توجه به سوال مرد آمریکایی تبار پرسید و از اینکه نمیدونست اسم همسر خواهرشو درست به خاطر داره یا نه اخم کوچیکی بین ابروهاش جا گرفت.

مرد جوون و قدبلند وقتی زین یه پله بالاتر اومد اوه ارومی زیرلب گفت و بالافاصله بعد از اینکه دید یه مرد چقدر به همسر عزیزش شبیه لبخند محویی زد، همین که دهنشو برای گفتن چیزی که مطمئنا یه خوش امد بود باز کرد دست ظریفی روی شونه اش نشست و صدای همسرش از پشت سر، چشمای پسر مقابلشو (زین) گرد کرد.

_ هانی...کیـ

لیزا بیخبر از همه جا دستی به بازوی همسرش کشید و همینکه نگاهشو از نیم رخ مردش گرفت و به مقابلش داد با دیدن تصویر مقابلش از سر ضعفِ کامل کردن سوالش دستش روی سینه اش رفت و ریتم نفس کشیدنش کند شد.
نگاهش اروم اروم از روی اجزای صورت زین تا روی سینه اش پایین اومد و در اخر روی پاهاش رفت.
سرش خودکار چند بار به چپ و راست تکون خورد و ترشح بزاقش بیشتر شد طوری که مجبور شد دوبار پشت سرهم اب دهنشو قورت بده.

_ز زیـ زین؟

مقطع و با تردید اسم پسری که جلوش بودُ صدا زد و زین تک خنده تلخی کرد.

_ فکر کنم خودشم.

_ لوک..لوکـ

لیزا که حالا صدای زین روی خیالی بودن پسرِ مرد شده مقابلش مهر باطل شدن میزد به بازوی همسرش چنگ انداخت و قبل از اینکه نگاه همسرش روش بیاد چشماش توی حدقه چرخید و جلوی چشماش سیاهی رفت.

لحظه بعد لوک و زین هر دو برای گرفتن تنها زن مهم زندگیشون واکنش نشون دادن.
زین قدمی برای گرفتن بدن بی حال خواهرش به داخل خونه برداشت اما چون خواهرش به مرد دیگه نزدیکتر بود، لوک قبل از اینکه شاهد افتادن لیزا باشه بدن بیجونشو گرفت و از فشار وزن همسرش کمی روی زانوهاش خم شد، بالافاصله نیم نگاهی به دخترِ بی هوش توی بغلش انداخت و نگاهشو به بالا جایی که زین با ترس، نگرانی و شاید حتی هیجان بهشون خیره بود داد.

My Mysterious Bodyguard (S1&2)Where stories live. Discover now