55

1.4K 237 263
                                    

اپ بعدی؛ یکشنبه +100 ووت ، +150 کامنت

چپتر پنجاه و پنجم _ رویا یا واقعیت؟

رویا بود یا واقعیت....؟
این سوالی بود که لیام از لحظه ‌ای که چشماشو باز کرد از خودش پرسید و هربار با فکر کردن به جوابی که توی سرش با خوشحالی بالا و پایین میپرید، لبخند روی لباش کش اومد تا جاییکه وقتی متوجه لبخند عمیق خودش میشد زیرچشمی نگاهی به اطرافش مینداخت تا مبادا یکی شاهد این واکنش غیرارادی و ناشیانه‌ اش باشه.
دست خودش که نبود...!
بدجوری خوشحال بود و البته همچنان متعجب...!

اتفاقی که شب گذشته با زین براش افتاد بحدی شگفت زده ‌اش کرد که با وجود مود خوبش بازم نمی‌تونست از فکر کردن بهش دست برداره.
در نظر لیام یه چیزی توی رفتار زین تغییر کرده بود، زین یه کوچولو سریع، با واقعیت هایی که فهمید کنار اومد و این متعجبش می‌کرد.

لیام حتی وقتی که تو هتل توسط زین ترک شد به این اندازه متعجب نشده بود، در واقع دقیقا انتظار همون تصمیمو از زین می‌کشید اما انتظار اینکه زین تو اوج ناامیدی وارد اتاقش بشه و خیلی سرخوش رابطه ‌اشونو از نو شروع کننُ نداشت.

زین یه تغییری کرده بود، لیام اینو خوب حس می‌کرد اما نمی‌دونست چیه...
البته یه احتمال دیگه هم تو ذهنش بهش چشمک میزد، اینکه؛ فقط شاهد یه چهره دیگه ‌ای از بادیگاردشه و اون تغییر محو رفتار زین چیزی نیست که بخواد نگرانش باشه.

اره همینطوره، نگرانی و احتیاط تا یه جایی خوب بود و لیام از اینکه همش نگران و محتاط باشه حالش بهم میخورد. زین اینجا بود، اگه میخواست دقیقتر بگه اون پسر تو دوسانتیش دراز کشیده بود و از همین فاصله هم میتونست بوی شامپوی موهاشو حس کنه...

وقتی میتونست دستشو بالا بیاره و پوست صورت بادیگارد محبوبشو لمس کنه چرا باید تو نگرانی های بی دلیل پرسه بزنه؟؟؟

با گذشتن همین سوال از ذهنش سرش خودکار اما محو، در تایید افکارش تکون خورد، دستش بالا اومد و حینی که لبخندهای کوچیک و سرخوشی روی لباش شکل می‌گرفتن و بالافاصله محو می‌شدن، گونه نرم بادیگاردشو لمس کرد و بعد چندثانیه با حرکات ارومی روی تخت نشست، پتو رو از روی پاهای خودش کنار زد ولی تا روی شونه های زین بالا کشیدش.

همون لحظه زین غرولندی زیر لب کرد و به پهلوی دیگه ‌اش چرخید و تصویر کمر برهنه‌ اشو برای چشمای لیام به نمایش گذاشت.
نگاه لیام از روی شونه ‌ها تا گودی کمر زین پایین اومد و حینی که سریع بالا میاومد روی تتوی کتفش ثابت شد، دیشب وقتی برای بار چندم لذتو با زین تجربه می‌کرد اون نوشته رو روی تنش دیده بود...
دیدش اما فرصت مناسبی برای حرف زدن درموردش پیش نیومد.

لیام اخم کرده بود، چرا زین باید همچین چیزی رو روی تنش تتو کنه؟!
حالا یه کوچولو هم عصبانی بود، اصلا چه لزومی داشت اون پسر روی کمرش تتو بزنه؟؟؟

My Mysterious Bodyguard (S1&2)Where stories live. Discover now