چپتر سی و چهارم _ به اندازه هردومون من عاشقمبا شنیدن صدای ضعیفی از محیط اطرافش اخم کمرنگی کرد و با دست چپش کوتاه چشماشو مالید. بدون بازکردن چشماش به پهلو افتاد و وقتی صدای نفس نفس زدن کسی رو شنید خیلی سریع پلکاشُ از هم فاصله داد.
_ خدای من!
زمزمه ای از سر شگفتی کرد وقتی که زین رو دید که نزدیک در اتاق خوابش روی زمین چهار زانو نشسته و مشغول هورت کشیدن چیزی از داخل کاسه نسبتا بزرگیه.
زین با صدای ارومِ لیام، سرشو درحالی که دولپی درحال جوییدن رشته های داخل دهنش بود بالا اورد و بعد از چندبار پلک زدن سرشو پایین انداختُ به کارش ادامه داد.
لیام متعجب و شگفت زده کمی خودشو روی تخت بالا کشید، پتو رو کنار زد و پاهاشو از تخت اویزون کرد: "داری چیکار میکنی؟" پرسید و از روی تخت بلند شد.
_ باور کنم...نمیتونی ببینی!؟
زین با دهانی پر در جواب لیام پرسید.
لیام ابروهاش لحظه ای بالا انداخت و با سه قدم بلند خودشو به بالای سرش رسوند: "البته که میبینم فقط..."
_ پس چرا سوالای احمقانه میپرسی؟
و با بالا اومدن یکدفعه ای سر زین جمله اش قطع کرد.
زین چاپستیک های چوبی رو توی کاسه خالی چینی انداخت و کاسه رو به کناری هل داد. با پشت دست راستش لباشو تمیز کرد و از روی زمین بلند شد. دستاش برای رفع خستگیش پشت سرش برد و چندبار عضلات بازوهاش به عقب کشید.
لیام که تازه متوجه ظاهر متفاوتش شده بود دستی بین موهاش برد و صدای نامفهمومی که نشون دهنده تعجبش بود از دهنش بیرون پرید.
زین بعد از نگاهی به تیشرت استین کوتاه سفید و شلوار ورزشی مشکی خاکستریش، شونه هاشُ بالا انداخت: "چیه! دیشبم که همینا تنم بود."
لیام سری به نشونه فهمیدن تکون داد و نگاهش به کاسه روی زمین داد. زین مسیر نگاهش دنبال کرد و لبخند کوتاهی زد: "از دیشب تا حالا چیزی نخوردم...توام که خواب بودی منم از لویی خواستم یه چیزی برای خوردن برام بیاره."
لیام چشماش باریک کرد و چندثانیه ای نگاهش روی زینِ عجیب شده ثابت نگه داشت، که اینطور ای زیر لب گفت و وقتی به واقعی بودن پسر مقابلش یقین اورد چرخی توی اتاقش زد: "ساعت چنده؟"
زین همونطور که بدنبالش سمت روشویی میرفت جواب داد: "ده...ده و نیم صبح."
_ چی؟ چرا بیدارم نکردی؟
لیام شگفت زده اعتراض کرد و وارد روشویی اتاقش شد، چند مشت اب به صورتش زد و برای اینکه زین سوالشو بشنوه صداشو بالا برد: "کسی سراغمو نگرفت؟"
![](https://img.wattpad.com/cover/255337902-288-k650711.jpg)
YOU ARE READING
My Mysterious Bodyguard (S1&2)
Fanfictionچیزی که لیام در مورد بادیگارد اسرارآمیزش نمیدونست این بود که اون مرد چشم طلایی قراره ازش محافظت بکنه یا بهش آسیب بزنه!!! با این حال اهمیتی نداشت چون لیام بدون اینکه بدونه، عاقبت عاشق اون مرد شدن رو به جون خریده بود. فصل اول کامل✅ فصل دوم درحال آپ❌ ...