(آپ بعدی +80 ووت)چپتر چهل و هشتم - موادی که نمیتونم ترکش کنم
برای بار چندم زنگ درو فشرد و وقتی بازهم به نتیجهای نرسید سرشو برای چک کردن راهرو به طرفینش چرخوند و وقتی از نبودن کسی توی راهرو مطمئن شد، چاقوی ضامن دارشو از دور مچ پاش دراورد و بالای قفل الکترونیکی اپارتمان ارشد یاغیش گذاشت... کمی از وزنشو روی چاقو انداخت و وقتی نوک تیز چاقو به اندازه دو سه سانت زیر قفل مستطیل شکل رفت با فشار حساب شدهای به چاقو و به سمت بدن خودش، یک طرف قفل از دیوار کنده شد...
یکی از سیمهای پشت قفل که بهم پیچ خورده بودنو بیرون کشید و با پایین بردن سرش به اندازه نیم سانت روکش محافظ سیمو با دندوناش کند... محض احتیاط نگاه دیگهای به اطرافش انداخت و نوک لخت شده سیمو به موتور کوچک قفل زد و ثانیه بعد در با صدای کوتاهی باز شد.
چاقو رو توی جیبش انداخت و قفلُ به حالت اولش برگردوند... درو باز کرد و وارد خونه شد... با قدمهای آروم و بیصدا تا وسط هال اومد و وقتی کسی رو اونجا ندید مسیرشو به اتاق خواب تغییر داد... وارد اتاق شد و با دیدن اون مرد مو زیتونی که به شکل بامزه ای رو تخت خوابش به خواب رفته بود اهی کشید و به قاب در تکیه داد._ گروهبان اکلز؟
تن صداش اونقدر پایین بود که هیچ تغییری توی وضعیت جنسن ایجاد نکرد... با استرس لباشو با زبونش خیس کرد و از قاب در جدا شد... با چند قدم بلند خودشو تا بالای سر جنسن رسوند... با نزدیکتر شدن به تخت بوی الکلی که حس میکرد قویتر شد... نگاهی به پایین تخت انداخت و چند شیشه خالی اون حوالی نشون میداد ارشدش درست مثل چند شب گذشته مست کرده...
_ جنسن؟
کمی روی جنسن که با رکابی و شلوار ورزشی طوسی تقریباً روی تختش ولو شده بود خم شد، شونهاشو تکون داد و خیلی سریع عقب کشید... جنسن زیر لب غورلندی کرد و به پهلوی دیگهش، پشت بهش افتاد... اهی زیر لب کشید و لبه تخت نشست... چند ثانیه به پشت جنسن خیره شد و دستشو روی پهلوش که حالا با بالا رفتن رکابیش قسمتی از پوست سفیدش بیرون افتاده بود گذاشت و برای اینکه تکونش بده کمی مکث کرد.
_ جنسن؟
جنسن با تکون خوردن پهلوش خیلی سریع روی تخت نیمخیز شد اما اونقدری بیحال بود که بدنش عقب عقب رفت و دوباره روی تخت جا گرفت.
_ روبه راهی؟
با صدای بالای سرش چند بار پشت سرهم پلک زد و وقتی تونست واضح مرد لبه تختشو ببینه چشماش کم کم رو به بزرگ شدن رفتن.
_تو اینجا چه غلطی میکنی؟
با عصبانیت و مخلوطی از بیحالی خودشو روی تخت بالا کشید.
_ چند بار به تلفنت زنگ زدم...جواب ندادی...مجبور شدم بیام خونه ات.
_ دارم میبینم...چطوری اومدی تو؟
YOU ARE READING
My Mysterious Bodyguard (S1&2)
Fanfictionچیزی که لیام در مورد بادیگارد اسرارآمیزش نمیدونست این بود که اون مرد چشم طلایی قراره ازش محافظت بکنه یا بهش آسیب بزنه!!! با این حال اهمیتی نداشت چون لیام بدون اینکه بدونه، عاقبت عاشق اون مرد شدن رو به جون خریده بود. فصل اول کامل✅ فصل دوم درحال آپ❌ ...