10

1K 239 72
                                    


چپتر دهم - تیری در تاریکی.

به طرز خیلی عجیب و باور نکردنی دستاش می لرزید...
در واقع چند دقیقه ای بود که متوجه لرزش محو دستاش شده بود و لیام به جز به سرد بودن هوای اتاق به دلیل دیگه ای فکر نمی کرد...

مرد به ناچار انگشتاش رو درهم قفل کرد و دستاش رو زیر میز برد...
هیچ کدوم این حالت هاش که تنها یک چیز رو نشون می داد: "استرس و نگرانی"، از دید زینی که درست بالای سرش ایستاده بود مخفی نموند...

پنج نفر از افراد سم موزلی توی اتاق بودن، یک ربع از قرار شام گذشته بود و هنوز خبری از خود اون مرد نبود...لیام از اینکه طرف مقابلش دیر کنه متنفر بود و شاید هر زمان دیگه ای که بود از روی صندلیش بلند میشد و بعد از اینکه یه دور همه افراد موزلی که رو به باد کتک میگرفت از اتاق بیرون میزد بعد هم قرارداد، موزلی و صدالبته سایمون رو به یه ورش میگرفت...ولی خیلی ساده این کار رو نمیکرد...به همون دلیلی که تمام این سال ها از این مدل یاغی گری ها نکرده بود.

لیام اعتراف میکرد برای بیرون زدن از اتاق داره به خودش می پیچه، علاوه بر این سردی هوای اطراف حس بدش رو تشدید میکنه و گلوش از این همه استرس خشک شده...همین هم دلیلی بود که یکی از دستاش رو از زیر میز بیرون اورد و با بالا اوردنش دور لیوان اب جلوش حلقه کرد...اما قبل از اینکه موفق بشه حتی لیوان رو از سرجاش تکون بده صدای تک سرفه ای از پشت سر که فقط میتونست متعلق به زین باشه باعث شل شدن انگشتاش دور لیوان شد.

~ چه غلطی میخواد بکنه؟ ~

پیش خودش نالید و بازدمش رو پرحرص بیرون داد. دستش رو عقب کشید و با پاش روی زمین ضرب گرفت...استرس داشت و نگاهش روی تک تک غذاهای روی میز جابه جا میشد...اون هم درست مثل مرد پشت سرش از بیخبری بیزار بود و نمی دونست زین قراره با حرف هایی که چند ساعت پیش بهش زده بود به کجا برسه!

فلش بک - چند ساعت قبل
«باید ازش مراقبت کنی، فهمیدی!؟»

لیام خندید: "به من چه ربطی داره اخه"

«خفه شو، غذاتو بخور، تو باید مثل برادر بزرگش باشی.»

-هی بذار همین الان بهت بگم، من فقط قول میدم حواسم به دخترت باشه.

مرد مقابلش قاشق غذاشو توی سرش کوبید: " پسره هیز، فکر کردی من دختر عزیزمو دست ادمی مثل تو میدم"

لیام با حالتی ساختگی چشم هاش رو تنگ کرد: "چرا میزنی، مگه من چمه؟ باید خدا رو شکر کنی دخترت با کسی مثل من اشنا بشه."

«نخواستیم.»

_حالا اصرارت برای اشنایی منو پسرت واسه چیه؟

«پسرم شاید در ظاهر خیلی قوی به نظر بیاد، ولی خیلی شکننده اس. من بیشتر موقع های حساس زندگیش پیشش نبودم، حالام که بزرگتر شده دیگه باهام راحت نیست تا حرفاشُ بهم بزنه، حتی دیگه مثل قبل نارضایتیشُ از شغلم نشون نمیده، احساس میکنم خیلی ازهم فاصله گرفتیم ولی اگه یکی همسن خودش پیشش باشه خیالم راحت میشه مخصوصا اگه به اون فرد اعتماد داشته باشم.»

My Mysterious Bodyguard (S1&2)Where stories live. Discover now