25

1.5K 234 179
                                    


سلام و بامدادتون بخیر
بله رسیدیم به پارتی که قراره با تموم شدنش دستتون رو بذارم توی پوست گردو...تایم اپ بعدی نامشخصه.
عزیزام من واقعا واسه انجام کارهام خیلی وقت کم میارم. چون هم درس میخونم هم کار میکنم هم به سرگرمی های دیگه ام (به جز نوشتن) میرسم. خلاصه که خیلی شلوغ پلوغم...اگه این فیک رو مینویسم فقط محض سرگرمیه و واقعا عاشق همه چیشم پس اگه فک کنم داره بهش کم لطفی میشه و جلوی انجام کارهای دیگه ام رو میگیره مطمئنا پارت هاش رو دیر به دیر اپ میکنم.
از من گفتن بود. در ضمن از پارت بعد شرط اپم میذارم😚🤗

همین دیگه برید به سلامت
بالای 10000 کلمه اس این پارت😮
با حوصله بخونید چینگوها❤💛

✨✨✨✨✨

چپتر بیست و پنجم _ درد همیشه با لذت همراهه.


به هری که با حرص ناخناشو میجوید خیره بود و هر از گاهی پوزخندی به چهره نگرانش میزد. با تمام وجود پسر مقابلشو دوست داشت. هری برای لیام مثل فرشته نجات می موند... رابطه بینشون چیزی فراتر از دوست داشتن بود.. لیام برای هری یه حامی بود. یه برادر بزرگتر و گاهی نقش یه پدر مهربونو هم بازی میکرد. لیام واقعا عاشق هری بود و از این نظر حق رو به سایمون می داد. هری مطمئنا نقطه ضعف اشه. اما اون مرد از یه موضوع مهم خبر نداشت اینکه لیام خیلی وقته نقطه ضعف هاشو به قدرت تبدیل کرده. لیام قویه چون ادمای قویی اطرافش داره... ادمای قوی و وفادار... چیزی که سایمون سال ها نتوست بدست بیاره.

_چه مرگته؟

وقتی ضرب تند پاهای هری رو روی زمین دید بالاخره اعتراض کرد.
هری با فوت کردن کلافه نفسش به بیرون، دست از جویدن ناخوناش برداشت...تقریبا مطمئن بود لاک مشکی که با وسواس روی ناخن هاش زده رو پاک کرده.

_چه مرگمه؟ بحث سر جون یه ادمه...اونم یه پلیس.

_خب؟

با خونسردی که از جانب لیام دید، متعجب از روی صندلیش بلند شد: "یعنی چی خب؟ تو میخوای یه ادمو بکشی! یه پلیس! من واقعا درکت نمیکنم."

لیام پاهاش رو روی میز مقابلش گذاشت و دستاشو زیر بغلش زد...همونطور که انتظار داشت حرف زدن در این مورد با هری کار اسونی نبود...هری کسی بود که کمترین خشونت هم توی وجودش پیدا نمیشد...همیشه هم سعی میکرد از مسائلی که درگیر خشونت و خونریزی میشن فاصله بگیره...مطمئنا قرار نبود با کشتن یه پلیس اون هم بین یه عالمه پلیس دیگه کنار بیاد.

_لازم نیست درکم کنی فقط کافیه قبولش کنی. درضمن من یه ماموریت بهت داده بودم.

لیام جواب داد و خیلی زیرکانه بحث رو به سمت دیگه ای کشید.
هری که بیشتر از هر چیزی از این رفتار مرد متنفر بود عصبی یکی از پاهاشو روی زمین کوبید: "وقتی چیزی رو ازم مخفی میکنی ازت متنفر میشم."

My Mysterious Bodyguard (S1&2)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz