92

853 171 495
                                    

کامنت +370
چپتر نود و دوتو لیام من نیستی

نفس عمیقی کشید و از بوی کلوچه ای که توی طبقه بالا پیچیده بود لبخند گشادی زد. کمیکی که دستش بود رو روی تخت انداخت و با قدم های بلند از اتاقش بیرون اومد. پله ها رو یکی دو تا رد کرد و به رسم عادت همیشگیش روی پارکت های چوبی کف راهرو سُر خورد.

-مامان...ما...ما...ن.

مادرش رو با لحن خاص خودش صدا زد و توی درگاه اشپزخونه متوقف شد. مادرش سینی کلوچه ها رو از توی فر بیرون کشید و با مهربونی بهش نگاهی انداخت.

-صبر میکنیم تا خواهرت برگرده.

پشت چشمی براش نازک کرد و بهش فهموند تا قبل از اینکه خواهرش به خونه برنگشته قرار نیست از کلوچه ها چیزی نصیبش بشه.
پسر چینی به بینیش داد و قدمی به داخل اشپزخونه برداشت. همون لحظه صدای زنگ خونه که بیقرارتر از همیشه به گوش میرسید توی خونه پیچید. اونقدر ناگهانی که سینی فلزی از دست مادرش رها شد و همه کلوچه های برنجی کف اشپزخونه پخش شدن.

-من باز میکنم.

با اخم عمیقی اعلام کرد و برای باز کردن در به داخل نشیمن پیچید. با قدم های سنگین خودش رو به در رسوند و به خودش قول داد اگه خواهرش پشت در باشه حسابی از خجالتش در بیاد. اما وقتی در رو باز کرد با مرد میانسال و سیاه پوشی رو به رو شد.

-تو باید زین باشی مرد جوان. درسته؟

مرد بالافاصله با دیدنش با صدای بمی پرسید و دستاش رو جلوی بدنش در هم گره کرد.

-خودمم.

با تردید تایید کرد و لبه در از بین انگشتاش بیرون کشیده شد چون مادرش از پشت سر در رو کامل باز کرد تا مهمون ناخونده اشون رو ملاقات کنه.

-لازمه که همراه ما بیاید...در مورد همسرتونه خانم مالیک.

مرد دوباره به حرف اومد و اینبار مادرش رو خطاب قرار داد.

-ز...زی...زین.

مادرش بالافاصله سرش رو سمتش چرخوند و با صدایی خفه و مقطع اسمش رو به زبون اورد.
زین با چشم های درشت شده قدمی به عقب برداشت. چند بار پشت سر هم پلک زد اما تصویر بدن برهنه پدرش همچنان جلوی چشمش بود. بدن پدرش از بالای سینه تا زیر شکمش شکاف خورده بود و بعد با بخیه های متعددی بهم وصل شده بود. جای زخم چاقویی روی پهلوش بود و آثار شکنجه شدن روی صورت و گردنش به چشم میخورد.

پسر نوجوون دستاش رو مشت و سعی کرد نشون بده تا چه اندازه برای رسیدن به خواسته اش مصره...به چشم های مردی که دوست پدرش بود خیره شد و برای بار چندم درخواستش رو تکرار کرد. حالا که بهش گفته بودن توانایی کافی رو نداره مصرانه خواستار این بود که زیر نظر مکانی که پدرش رو اموزش دادن اموزش ببینه. میخواست دقیقا راهی که پدرش رفته رو طی کنه و این خواسته اش از هایو شروع میشد.

My Mysterious Bodyguard (S1&2)Where stories live. Discover now