56

1.4K 231 369
                                    

(اپ بعدی سه شنبه؛ ووت+100 کامنت +150)

چپتر پنجاه و ششم - گاهی برام پلک بزن

لیام احمق نبود، این واقعیتی بود که با بازخورد اعمالش روزانه بهش ثابت میشد.
لیام توی این لحظه هم احمق نبود که ندونه مردی که روبروشه و زین ایان خطابش کرد درواقع همون کسیه که بادیگاردش شخصا ازش درخواست همخوابگی کرده.

میشناسمش
ایانئه
دوستمه

جملات کوتاهی بودن که به سادگی قدرت دیوونه کردن لیامو داشتن.
لیامی که احمق نبود حالا بدجوری عصبانی بود چون دوبار "ولش کنُ" از جانب زین شنید و نمیتونست چطور باید عقب کشیدن و به اصطلاح ول کردن ایان رو برای خودش هضم و توجیه کنه.
زین واقعا یه چیزیش بود که فکر میکرد حالا که میدونه ایان کیه عقب میکشه.

حینی که به حالت عصبی به چشمای زین خیره بود و فکر میکرد، ناخواسته فشار ساعدش زیر گلوی ایان بیشتر شد حتی یکی از گونه هاش از فشار عصبی که دندونای چفت شده اش به روی هم می اوردن برجسته تر هم شد...
دلش میخواست اونقدری این فشار ساعدشو زیر گلوی ایان بیشتر کنه که صدای خرد شدن استخونای گردن استاکرشونو بشنوه.

_ داری خفه اش میکنی.

زین با ادامه پیدا کردن حالت خاصی که لیام بهش زل زده بود نفس کلافه ای کشید و به شونه لیام که زیر انگشتاش بود فشار کمی اورد تا بلکه رئیسش عقب بکشه اما این اتفاق نیفتاد، این اتفاق نیفتاد و نمی دونست چرا لیام یهویی اینقدر جدی شده و بهش سر گفتن اینکه ایان دوستشه اهمیتی نمیده.

_ چته تو؟

اینبار با شدت بیشتری مخالفت کرد و با چنگ زدن شونه لیام به اندازه یک قدم به عقب کشیدش که با جدا شدن دست زیر گلوی ایان، اون مرد با کمر دولا شده به سرفه افتاد و با نفس های بریده سعی کرد حجم بیشتری از اکسیژنُ به ریه های نگرانش برسونه.

لیام که به یه درجه بالاتر از دیوانگیِ ثانیه های پیشش میرسید نگاه مرگباری به دست زین که روی شونه اش بود انداخت و بالا اومدن نگاهش تا روی چشمای بادیگاردش، از شدت تاریک بودن رنگ داخلشون زین مجبور شد با عجله و غریزی دستشو عقب بکشه.

_ ز زیـ زین؟

حینی که لیام با نگاه ترسناکش زینُ بازخواست میکرد ایان بیخبر از رابطه بین زین و مردی که تا همین سی ثانیه پیش نزدیک بود خفه اش کنه کمرشو به دیوار زبر کوچه تکیه داد و چندتا سرفه خشک دیگه کرد.
نه میدونست توی این کوچه چه اتفاقی درحال وقوعه و نه میدونست مرد مقابلش چرا به حالتی که انگار دشمن قسم خورده اشه یهو قصد جونشو کرد.
هیچی نمیدونست پس فقط سعی کرد با زینی که میشناختش و به هرحال باهاش یه رابطه دوستی (یا هرچیزی که ازش باقی مونده) داره هم صحبت بشه تا بلکه با کمکش متوجه این جو بد و ترسناک بینشون بشه.

My Mysterious Bodyguard (S1&2)Where stories live. Discover now