45

1K 210 270
                                    

چپتر چهل و پنجم _ من برگشتم هرزه‌ها.


اگه چیزی که مقابل چشماش بود یه عکس می‌بود مطمئناً با تموم حرصی که توی این سه هفته تو وجود خودش انباشته کرده مچاله اش می‌کرد و توی اولین سطل زباله‌ای که به چشمش می‌خورد پرتش می‌کرد، چون قرار نبود این اتفاقات بیفته، هیچ گوشه و کناری از ذهنش به این فکر نکرده بود که بیدار شدن لیام به همچین تصویر اعصاب خورد کنی منجر میشه...درسته، دقیقا هیچ کجای ذهنش این احتمال در نظر گرفته نشده بود...
اگه سه هفته پیش یکی بهش می‌گفت قراره سه هفته بعدشو در حالی ‌که داره حرص میخوره به این تصویر خیره بشه، مطمئناً از ته دل میخندید و انگشت وسطشو به طرف نشون می‌داد اما با ناباوری به همین سرنوشت دچار شده بود و زمزمه‌های لویی تو گوشش هیچ کمکی به حال عصبیش نمی‌کرد.

_هری استایلز! میشه بس کنی...!

صدای نگران لویی از پشت سر و دستی که روی کمرش نشست باعث شد لحظه‌ای دست از جویدن پوست لبش برداره...خیلی کم پیش میومد لویی با اسم کامل صداش بزنه و وقتی این اتفاق میافتاد که واقعا نگرانش شده و نمیدونه باید چیکار کنه...!

_ کاش بس کنی، کاش از جلوی این پنجره بری کنار، کاش اینقدر منو نگران نکنی، کاش اینقدر پوست لبتو نکنی..

وقتی توجه بیشتری به حرفای لویی نشون نداد، دست معشوقش از کمرش جدا شد و با شدت پرده پنجره‌ای که تقریباً بیست دقیقه گذشته رو جلوش وایساده بود و با حرص پوست لبشو میکند کشید.

_ می‌خوام...می‌خوام...می‌خوام

بالاخره به سمت لویی چرخید و سعی کرد با بیرون انداختن کلمات حد عصبانیتی که داشتو توصیف کنه، البته بعد از دو سه بار تکرار کردن اولین کلمه اش از شدت عصبانیت ناکام موند.

_ می‌خوای چی؟

لویی قدم بینشونو برداشت و با گرفتن بازوهاش کمی توی صورتش خم شد.

_ می‌خوام بکشمش.

_ کیُ؟

لویی بالافاصله با جواب هری عکسالمعل نشون داد و باعث شد هری کلافه زیردستایی که خیلی محو بازوهاشُ ماساژ می‌دادن بزنه و با کشیدن پر شتاب پرده به دو مرد بیرون، داخل حیاط عمارت، اشاره کنه.

_ می‌خوام اون ادمکش عوضیه اعصاب خوردکنو بکشم...با همین دستام.

لویی همونطور که به تایلر که درحال حرف زدن با لیام بود نگاه می‌کرد قدمی به سمت پنجره برداشت و به لبه‌ش تکیه داد.

_ این‌جوری که خودتم به یه ادمکش تبدیل میشی.

نگاهشُ از تایلر که خیلی جدی درحال تعریف کردن چیزی برای لیام بود گرفت و به هری که از چشماش اتیش میبارید داد و با شونه های بالا انداخته شده اظهار نظر کرد.

My Mysterious Bodyguard (S1&2)Where stories live. Discover now