39 _ پایان فصل اول

1.3K 207 223
                                    

چپتر سی و نهم (چپتر اخر فصل اول) _ حقیقت تلخ


تقریبا نیم ساعتی میشد که چشماشو روی لویی ثابت کرده که دو ساعت پیش روی صندلی جلوی ماشینش به خواب رفته بود.

مسخره به نظر میاومد اما توی این نیم ساعت تمام سعیشو میکرد دم و بازدمشو با نفسهای لویی هماهنگ کنه، با هر دمی که میکشید بازدمشو با ارامش بیشتری بیرون میداد...لویی عجیب پر بود از حس غریبی...حسی که تا قبل از دیدنش حتی با لیام هم تجربه اش نکرده بود...

وقتی لویی اینقدر میتونست بهش ارامش بده از دختر کوچولوش چه کارهایی بر می اومد؟

_اووومم.

لویی توی جاش تکونی خورد و زیر لب نالید....همینم لبخند دندون نمایی رو روی صورت هری شکل داد...

_هز؟

لویی بالافاصله بعد از اینکه تونست چشماشو باز کنه با هری خندانی روبرو شد که بهش زل زده بود.

_رسیدیم؟

وقتی هری عکس العملی نشون نداد پرسید و با کش و قوسی به بدنش خودشو روی صندلی جلویی ماشین بالا کشید.

_اره...نیم ساعت پیش.

هری بدون اینکه نگاهشو از حرکات اروم اما دوست داشتنی لویی برداره جواب داد.

_هری، من گرسنه امه.

لویی درحالی که دستشو روی شکمش میکشید اعلام کرد و از اینه بغل نگاهی به ماشین مشکی پشت سرشون انداخت.

هری بدون اینکه چیزی بگه نگاهشو گرفت و روی صندلی عقب ماشین خم شد، ظرف غذای کوچیکی رو برداشت و دوباره روی صندلیش نشست.

لویی زبونشو گزید و از اینکه توجه بیشتری نگرفت لباشو لوچ کرد، با حرکات عصبی ظرفُ از دست هری قاپید و با دلخوری بیشتری مشغول خوردن کوکی های داخلش شد...

هری با پوزخند خاصی گوشه لبش دستشو روی در ماشین گذاشت و به حرکات عصبی لویی خیره شد...کوچکترین کار لویی براش لذت بخش بود اما بادیگارد کوچولوش چند روزی بود که با بهانه های فراوانش اوقاتو به کام هردوشون تلخ میکرد.

_من تشنه امه.

با جمله بعدی لویی که با حرص زیاد شیرینی ها رو توی دهنش جا میداد گفته شد بیصدا خندید...به سمت لویی خم شد و بعد از نگاهی به چهره اویزونش داشبرد ماشینو باز کرد، بطری ابمیوه ایی بیرون اورد و روی پاهای لویی گذاشت و عقب رفت.

لویی با اخم روی پیشونیش که حالا ترسناک هم شده بود بطری ابمیوه رو بدون اینکه باز کنه توی ظرف غذا گذاشت، با عصبانیت ظرفُ روی صندلی عقب فرستاد و دست به سینه سرجاش نشست...

هری که کل مدت زیرزیرکی شاهد تلاش لویی برای جلب توجه بود سری تکون داد و نگاهشو به بیرون جایی که یکی از افرادش مشغول حرف زدن با پیرزنی بود داد.

My Mysterious Bodyguard (S1&2)Where stories live. Discover now