74

1K 203 447
                                    

چپتر هفتاد و چهار - تو همه‌ی چیزی هستی که من دارم


با بلند شدن دوباره فریادی از رنگ صدای زین، هری قدمی سرجاش جابه‌جا شد.

_ میگم چیکار کردی!

با تنش بیشتری سوال ثانیه قبلشو تکرار کرد و برخلاف انتظارش جوابی از مرد جلوش نگرفت.
لیام فقط انگشتاشو بین موهای پریشونِ روی پیشونیش فرستاد و سرشو پایین انداخت. چنگی به موهاش زد و دستشو پایین‌تر اورد. وقتی انگشتای دستش پلکاشو مالیدن هری اهی کشید و از سر راه کنارش زد.

_ تو قرار بود همه چیو بهتر کنی...نگو که زندونیش کردی!

با صدای عصبی پرسید و قدم‌های بلندشو در طول راهرو برای رسیدن به اتاق لیام و زین برداشت. توجه‌ای به لیام که از پشت سر صداش میزد نشون نداد و جلوی در اتاق متوقف شد.

_ زین؟ هی! حالت خوبه مرد!

کف دستشو روی در گذاشت و همزمان با صدا زدن بادیگاردِ لیام چند بار روی در کوبید.

_ "هری؟"

_ خودمم...حالت خوبه؟ خوبی؟

همزمان که از زین حالشو جویا میشد فشار دستشو روی دستگیره انداخت و چند ثانیه باهاش ور رفت.
نمیتونست دست از نگرانی برای زین برداره، اگه اون دو تا باهام دعواشون شده ممکن بود زین آسیبی دیده باشه...
باید با چشمای خودش از سالم بودن اون مرد مطمئن میشد.

_ "بیارم بیرون...هری منو بیار بیرون..."

با کوبیده شدن چند مشت به در از طرف زین و فریادش از توی اتاق، چشماشو بست و پیشونیشو چند ثانیه روی در اتاق گذاشت.
چرا شرایط بجای بهتر شدن فقط بدتر می‌شد؟
مگه قرار نبود دیوید واسطه برادرش و زین بشه؟
پس چرا خبری از دیوید نبود و زین توی یه چاردیواری زندونی شده بود؟
چی پیش اومده بود که لیام رو اینقدر عصبانی کرده که راضی شده بود همچین کاری با زین بکنه!؟

دستش که همچنان روی در بود با بیشتر شدن سوالات بیجوابِ توی سرش مشت شد و بازدم عصبی و عمیقش از راه دهنش بیرون فرستاده شد.

_ تو یه احمقی لیام پین...

با صدایی که اروم بود اما به گوشای لیام رسید به حرف اومد و با باز کردن چشماش از در جدا شد.

_ واقعا فکر کردی اینجوری میتونی نجاتش بدی؟ که خوبش میکنی!؟

بدون اینکه تغییری توی تن صداش بده با سرزنش پرسید و منتظر جوابی نموند.
براش مهم نبود امشب چه اتفاقایی بین اون دوتا افتاده، نمیذاشت زین بیشتر از این توی این شرایط بمونه...
هری دیگه اشتباهات گذشته رو تکرار نمیکرد...
زندونی کردن زین راه حل این مشکل نبود، با شناختی که از زین و همینطور لیام داشت مطمئن بود این تصمیمِ لیام فقط اوضاع رو برای همه سختتر از قبل میکنه...
هری اینو به اسونی درک می‌کرد، خودش برای بیش از یک سال توی یکی از اتاقای همین عمارت زندونی بود، حال زین رو درک می‌کرد و میدونست اینکار مقاومت زین رو نمیشکنه...

My Mysterious Bodyguard (S1&2)Where stories live. Discover now