کامنت +400
چپتر صد و دو - باهام ازدواج کن🎼The Venice Connection - Play It Loud
🎼The Vamps - Somebody to You
🎼Patty Griffin - Heavenly Dayبا تیر کشیدن وسط ابروهاش، روی تخت تکونی خورد و به سمت چپ خودش چرخید.
از لای پلکهای نیمهبازش، نگاهش رو به جلو روند.
اولین چیزی که دید عروسک خرگوش امیلی بود.
متعجب نگاهش رو بالا برد.امیلی با پیراهن نباتی رنگی به تن روی تخت نشسته بود. وقتی با دقت بیشتری بهش نگاه کرد متوجه شد، موهای بلند دخترش بالای سرش بسته شدن و چند دستهاشون با حالت نیمه فری از دو طرف صورتش آویزونن...پیراهن نباتی تنش دامن چینداری داشت که آستینها و قسمتی از جلوی یقهاش پارچه توری کار شده که مهرههای نباتی ریز و درشتی بهش وصله.
دیدن امیلی توی این وضعیت باعث شد دست راستش رو تکون بده و به جلو بکشه چون شک داشت هنوز خوابه یا بیدار.
همون لحظه امیلی به روش خندید و از پشت بدنش چیزی بیرون آورد.
نگاه منگش دست دختربچه رو دنبال کرد اما نتونست اون شی رو به خوبی ببینه.
امیلی توی حرکت سریعی، چیزی رو به پیشونیش چسبوند.
با این حرکتش، همزمان که روی تخت مینشست، برگهای که به پیشونیش چسبیده شد رو درآورد.«به خاطر درآوردن بدونِ اجازهی لباسهات ببخشید. هری»
با خوندن دستخت هری، نگاهی به لباسهای تنش انداخت.
لباسهای خودش با شلوار و پیرهن مشکی و کت سفیدی عوض شده بود و در کمال تعجب پاپیون سفیدی هم دور گردنش بود.دیدن این لباسها، دردی به پشت سرش آورد. نوک انگشتهاش رو به پشت سرش رسوند و اندکی ماساژش داد.
چه اتفاقی افتاده بود؟
چرا هری لباسهاشو عوض کرده بود!
اصلا چرا یادش نمیاومد چطور خوابش برد و چرا امیلی اینطور پوششی داره!
تا جایی که یادش میاومد چنین لباسی توی کمد دخترش پیدا نمیشه.- اِم، میدونی ددیت کجاست؟
از امیلی پرسید و نت نارنجی رنگ رو روی تخت گذاشت.
امیلی سرش رو به نشونه آره تکون داد و بعد خندهکنان از تخت پایین پرید و از اتاق بیرون رفت.لویی به سرعت واکنش نشون داد و متقابل از تخت پایین اومد اما جلوی چشمهاش لحظهای سیاه شد. پلکهاش رو روی هم فشرد و بالافاصله مزه تلخی توی سرش پیچید.
این تلخی به سرعت بهش تلنگری زد و یادش اورد قبل از اینکه خوابش ببره درحال حرف زدن با هری بود و کمی قبلتر از اون، لیموناد تلخی که اون مرد آورد رو نوشید.
لعنت، اینطور که به نظر میاومد هری واقعا چیزخورش کرده بود.- بابایی!
لحظه بعد صدای بلند و تیز امیلی تا اتاق اومد. به دنبالش همون دختر جیغی کشید.
موندن رو جایز ندید، به سمت در اتاق دوید و غیرارادی دستش رو به سمت زیر بغلش برد اما کیف اسلحهاش همراهش نبود.
ممکن بود هری حین عوض کردن لباسهاش درش آورده باشه.
YOU ARE READING
My Mysterious Bodyguard (S1&2)
Fanfictionچیزی که لیام در مورد بادیگارد اسرارآمیزش نمیدونست این بود که اون مرد چشم طلایی قراره ازش محافظت بکنه یا بهش آسیب بزنه!!! با این حال اهمیتی نداشت چون لیام بدون اینکه بدونه، عاقبت عاشق اون مرد شدن رو به جون خریده بود. فصل اول کامل✅ فصل دوم درحال آپ❌ ...