17 + Cast No.1

2.3K 251 349
                                    

چپتر هفدهم - با اون مرد وارد رابطه میشم.


-این پسره مشکلته؟

هری با چند قدم بلند خودشُ به لیام رسوند.

-میگم دردت این پسره، زینه؟

بعد چونه اشُ گرفت و با عصبانیت بالا اورد.

در مقابل لیام سرشُ به سمتی تکون داد تا از حصار دست هری خارج بشه...اگه میدونست حرف زدن در مورد زین اون هم با هری باعث شکل گرفتن همچین بحثی میشه، دهنش رو بسته نگه میداشت و احساساتش رو توی خودش میریخت...به هر حال که میدونست هری و نایل جز اینکه اذیتش کنن و دستش بندازن کمک دیگه ای بهش نمیکنن. چرا فکر کرده بود این دفعه فرق میکنه؟

-اره، دردم این پسره اس...دیوونه ام کرده...دیوونه شدم...حالا راضی شدی؟

رئیس عمارت کلافه شده صداش رو بالا برد، بعد خودش رو روی تخت رها کرد و اجازه داد کمرش ملحفه خنک تخت رو لمس کنه.
دو سه هفته از معامله ای که با زین کرده بود میگذشت. هفته هایی که بی نهایت برای لیام سخت و طاقت فرسا گذشتن...نه به خاطر اینکه درگیر قرارداد های بزرگی بود یا مجبور بود شخصا کارهای انبار اسلحه و مواد رو اداره کنه...نه اصلا...اتفاقا برعکس همیشه روزهای کاری کمتری رو گذرونده بود...تمام این چند هفته لیام درگیر فکر کردن به بادیگاردش بود...زین فقط بیش از حد، بیش از حد برای لیام جدید بود...لیام تا به امروز کسی رو شبیه اون ندیده بود...در درجه اول اون پسر، مرد یا هر لقبی که میتونست بهش بده، فوق العاده بیخیال جلوه میکرد...اما لیام به دلایل نامعلومی میدونست اینطور نیست...بعد لیام به این مورد میرسید که بادیگاردش خیلی خواستنیه...وجود زین مثل یه مرکز جاذبه میموند که لیام رو به خودش جذب میکرد...گاهی لیام با خودش فکر کرده بود نکنه بقیه هم مثل خودش به زین جذب بشن...اونجا بود که لیام یه طعم جدید رو زیر زبونش حس کرده بود...
بله درسته، حسادت...
در نهایت یه قدم دیگه هم فراتر رفته بود و قلبا میخواست که زین رو توی اتاقش به هر روشی که شده نگه داره، ازش مراقبت کنه یا هر فکری که پیش خودش کرده بود...اما بعد از گذشت چند دقیقه زل زدن به صورت بیخیال زین مجبور شده بود مرخصش کنه...چون بادیگارد عجیب و غریبش هر حالتی که به چهره اش بگیره، باعث دیوونه کردنش میشه...لیام هیچ زمانی توی زندگیش تا این حد به کسی میل نداشت...مرد میترسید این خواستن با شهوت غیرمنتظره ای همراه بشه و قبل از اینکه بتونه از پس کنترل کردنش بربیاد کاری دست خودش یا زین بده...البته اگه میتونست از پس بادیگارد استخون شکنش بربیاد.

-اوضاعت خرابه...

هری که کل مدت چهره درهم شده لیام رو نگاه میکرد با تاسف گفت و روی صندلی راحتی توی اتاق نشست. کمی بعد همراه با تاب دادن پاهای اویزنش، قیافه جدی به خودش گرفت.

-لیام...! تو عاشق شدی؟

خیلی یهویی پرسید و چشماش که خیره به کفش های اسپرت خودش بودن رو تنگ کرد.
لیام در واکنش به سوال پرسیده شده چشماشُ توی حدقه چرخوند و دندوناشُ روی هم فشار داد...
عاشق شده بود؟
اصلا عشق چی بود؟

My Mysterious Bodyguard (S1&2)Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum