32

1.5K 230 250
                                    


چپتر سی و دوم _ رز آبی


کمرشُ به دیوار مجاور در خروجی بار تکیه داده بود و هر از گاهی نگاهی به رهگذرها که بعضی ها وارد بار میشدن و بقیه بیتفاوت از کنارش رد میشدن مینداخت...سیگارش رو بین انگشت اشاره و میانی دست راستش گرفته بود و با فاصله های تقریبا کوتاهی ازش کام میگرفت... چهره های مختلفی جلوی چشم هاش نقش می بست و افکار گوناگونی توی سرش جولون میدادن...

توی این لحظه زین از خیلی چیزها مطمئن نبود...از تصمیمات مختلفی که گرفته بود و تصمیماتی که قرار بود در اینده بگیره...اما چیزی که در این لحظه ازش اطمینان کافی داشت این بود که باید خیلی سریع و به واسطه لیام، سایمون رو زمین بزنه...چون اگه اجازه میداد روزهای بیشتری بگذرن بدون اینکه پیشرفتی توی ماموریتش داشته باشه به طور قطع هایو مقدمه های بیرون کشیدنش رو انجام میداد...

زین که تصمیم قطعیش رو گرفته بود و همین امشب عملیش میکرد فیلتر سیگارش رو زیر پاهاش خاموش کرد و با وزیدن باد سردی دستاش رو توی جیب های شلوارش فرو کرد همون لحظه در بار باز شد و برخلاف دفعات گذشته با شدت زیادی بهم کوبیده شد.

متعجب تکیه اش رو از دیوار گرفت و وقتی متوجه حضور هری شد ناخوداگاه قدمی به سمتش برداشت.

_ آقای استایلز؟

اسم مرد رو صدا زد و هری با شنیدن صدای فردی از پشت سر، به عقب چرخید. با دیدن زین سعی کرد عصبانیت ثانیه های قبلشُ کنترل کنه پس فقط به اخم عمیقی بین ابروهاش بسنده کرد.

_چی میخوای؟

پرسید و سوییچ ماشینشُ به سختی از جیب شلوار جینش بیرون اورد.

زین چند قدمی بهش نزدیک شد اما هری که حوصله سروکله زدن با کس دیگه ای رو نداشت سعی کرد با وجود لرزش دستاش در ماشینش رو باز کنه.

_میخواستم...ازت تشکر کنم...و همینطور...

_مهم نیست.

هری همونطور که پشت به زین ایستاده بود یکی از دستاشُ بالا اورد و مانع ادامه جملاتش

شد. اما زین جلوتر اومد و با کنارش قرار گرفتن به بدنه ماشین تکیه داد.

زین: میخوام بدونی اون روز...روزی که سایمون به عمارت اومد من میدونستم اسلحه خالیه، یعنی مطمئن بودم. همینطور که مطمئنم الان شبه...مطمئن بودم اسلحه خالیه...و متاسفم...اگه فکر کردی من روی جون لویی ریسک کردم.

هری چند ثانیه بعد از تموم شدن جملات زین نگاهشُ از سوییچ دستش که هنوز نتونسته بود دکمه آنلاک روشُ فشار بده گرفت و به زین داد.

_ممنون که گفتی...اما حرفات باعث نمیشه احساس بهتری داشته باشم.

نگاهشُ از زین گرفت و بالاخره موفق شد در ماشینُ باز کنه...و بعد بدون گفتن حرف دیگه ای پشت فرمون جا گرفت و از اونجا دور شد.

My Mysterious Bodyguard (S1&2)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora