Fata Morgana - 12

152 38 25
                                    

- چرا این کارو کردی؟

- کدوم کار؟

- چرا گفتی دعوا کردیم؟

- خیلی هم دروغ نگفتم

- اومدیم این جا صادقانه حقیقت رو بگیم یا نقش بازی کنیم؟

- من و تو به هر حال نمی‌تونیم همه رو قانع کنیم... این طوری بازی کردنش راحت تر نبود؟

- ولش کن

ناامید از بحث، به سمت مخالف به راه افتاد و وارد فضای سبز روبروی هتل شد تا کمی قدم بزند. کارکنان هتل در حال آماده سازی مراسم بودند. میزها در حال منتقل شدن به گوشه ای از فضای سبز بودند و ملافه ای سفید رنگ محل پذیرایی مراسم امشب را مشخص کرد. همان لحظه متوجه تماس سونگ یون شد و جواب داد: «چه خبره؟»

- ببینم مگه حتما باید خبری باشه که من با تو تماس بگیرم؟

- این روزا آره! 

- چه قدر بدبین شدی دختر عمو

- خیلی هم بد نیست، چون نتیجه همیشه بهتر از چیزیه که فکرشو می‌کنی

- تا حالا اسم قانون جذب به گوشت خورده؟

- زنگ زدی درباره‌ی انرژی کائنات برام سخنرانی کنی؟

سونگ یون شروع به خنده کرد و جواب داد: «نه، فقط دلم برای کل کل تنگ شده بود»

- پس شوهرت چی کاره‌ست؟

- همه دیالوگ‌هاش تکراری شده... همه رو حفظم

- سونگ یون!

صدای اعتراض بلند جی هیون به گوشش رسید. خنده‌ای کرد و پرسید: «همه حالشون خوبه؟»

- برای همین زنگ زدم... روزی که برمی‌گردی، دور همی داریم

- دور همی؟ 

- آره... غصه نخور، هیورین و اکیپش نمیان

- اگه وقت کنم میام

- می‌دونی که من این جور جواب‌ها رو قبول نمی‌کنم

- خودمو می‌رسونم، بانوی من! 

همزمان مودبانه دستش را بالا آورد و تا کمر خم شد.

- حالا شد! راستی وقتی رفتم جه کیونگ رو دعوت کنم گفت رفته بودی پیشش... حالتو می‌پرسید

لب‌هایش روی هم قفل شد و اخم‌هایش در هم رفت. با دندان‌های روی هم فشرده جواب داد: «چرا حال منو از تو می‌پرسه؟ مگه شماره‌مو نداره؟»

- نمی‌دونم... شاید چون من دم دست بودم و شاید چون فکر می‌کنه ما بیشتر با هم در ارتباطیم

نفس عمیقی کشید و سعی کرد آرام باشد: «فکر کنم حق با توئه»

- اما... واسه چی رفته بودی دیدن جه کیونگ؟ حالت خوب نیست؟

MirageWhere stories live. Discover now