chapter 18

416 73 0
                                    


چند خیابان بیشتر به محل کار سونگ یون باقی نمانده بود که سه یون با نگاه در آینه بغل متوجه جیمین شد که دست راستش را به شقیقه اش گرفته و از درد به خود می پیچد. اسمش را صدا زد اما جوابی از او نشنید. بلافاصله در اولین کوچه توقف کرد. به سمتش برگشت و دوباره اسمش را صدا زد. وقتی باز هم عکس العملی ندید با هر دو دست صورتش گرفت و به سمت خود برگرداند. دندان هایش را به هم فشرده بود و دست مشت شده اش نشان از دردی داشت که او را مغلوب خود کرده بود. سه یون با لحنی محکم گفت: «جیمین! منو ببین»

چشم های پر از درد جیمین برای لحظه ای باز شد و به او خیره شد. دست جیمین را از شقیقه اش کنار زد. درد نفس جیمین را برید. همان لحظه صدای سه یون را شنید: «لازم نیست تحمل کنی! اگه می خوای گریه کن، داد بزن» قطره اشکی از چشمان بسته جیمین سرازیر شد و ناله خفیفی کرد. همزمان دستش روی مچ دست سه یون حلقه شد. چهره سه یون لحظه ای از فشاری که روی دستش وارد شد در هم رفت.

درد، سرگیجه و تهوع تمام انرژی جیمین را تحلیل می برد. چند دقیقه بعد که برای هر کدام مثل چند ساعت گذشته بود فشار دست جیمین روی دست سه یون متوقف شد. دستش پایین افتاد و خودش هم بی حال روی صندلی افتاد. سه یون در چهره اش دقیق شد. از هوش نرفته بود.

آرام سر جیمین را به صندلی تکان داد و جواب سونگ یون را که برای بار پنجم تماس می گرفت داد: «بله؟» همزمان از ماشین پیاده شد. صدای عصبانی سونگ یون در گوشش پیچید: «پس چرا جواب نمیدی؟»
-  نتونستم
-  چرا نمیای؟ کجایی؟
-  دو تا خیابون بالاتر از محل کارت
-  زود بیا
پیش از این که سونگ یون قطع کند گفت: «تو بیا» صدای سونگ یون جدی شد: «برای چی؟»
-  جیمین حالش بد شده!
-  اومدم

سه یون دوباره سوار ماشین شد. تمام احساساتی که درباره جیمین داشت در آن لحظه نمی توانست مانع دلسوزی اش برای او شود. مظلومانه مثل کودکی بیمار به صندلی تکیه داده بود و صورت رنگ پریده اش به سمت سه یون بود. همان لحظه چشمش به سونگ یون افتاد که دوان دوان به سمت ماشین می آمد. از ماشین پیاده شد. چهره سونگ یون نگران بود: «کجاست؟ چه طوره؟»

سه یون به سمت ماشین اشاره کرد. سونگ یون می خواست به سمتش برود که چشمش به دست سرخ سه یون افتاد. جای انگشت ها هنوز روی دستش مشخص بود.

بی آن که چیزی بگوید به سمت در رفت. در را باز کرد و اسمش را صدا زد. جیمین تکانی خورد. سونگ یون کمک کرد صاف بنشیند. جیمین با چشم های نیمه بازش به او نگاه کرد و با صدایی که به سختی شنیده می شد گفت: «نونا!» سونگ یون رو به سه یون گفت: «این طوری نمیشه! بیا کمک کن ببریمش عقب»

سه یون بعد از گذاشتن جیمین روی صندلی عقب داشت به سمت در راننده می رفت که سونگ یون گفت: «کجا؟» سه یون با نگاهی گنگ به او نگاه کرد. سونگ یون ادامه داد: «بشین کنارش» سه یون بی مخالفت پشت سر سونگ یون نشست و سونگ یون حرکت کرد. جیمین به پشتی صندلی تکیه داده بود و چشمانش بسته بود. سه یون نمی توانست نگاه نگرانش را از او بردارد. سونگ یون که کمی دستپاچه بود و عجله داشت سر یک پیچ سرعتش را کم نکرد و باعث شد جیمین نتواند تعادلش را حفظ کند و روی پای سه یون افتاد. بلافاصله با صدای بی حالش عذرخواهی کرد و سعی کرد از جا بلند شود که سه یون دستش را روی بازویش گذاشت و گفت: «همین طوری بمون»

MirageWhere stories live. Discover now