chapter 15

498 82 5
                                    


دفتر سه یون به لطف ورودش به هیئت مدیره به طبقه یکی به آخر منتقل شده بود. به علاوه دسترسی به پرونده قراردادهایی پیدا کرده بود که حال می دید مشکلات حقوقی بسیاری دارد و محال است که مدیر بخش حقوقی متوجه آن نشده باشد. همان طور که در حال جمع آوری مدارک بود متوجه روشن شدن صفحه گوشی اش شد. با دیدن اسم سونگ یون جواب داد. سونگ یون با عجله تنها گفت: «کجایی؟»
-  شرکت
-  من توی لابی ام. بیا پایین می خوام ببینمت
-  باشه

صدای سونگ یون که نشان از عجله اش داشت تا حدی او را می ترساند. پرونده ها را در کشو گذاشت و درش را قفل کرد. کیف و گوشی اش را برداشت و از دفترش خارج شد. به محض بستن در با شوهرش روبرو شد که انگار او هم از دیدنش شوکه شده بود. شوهرش انگار زودتر به خودش آمد. به سمتش آمد و سلام کرد. سه یون پرسید: «اینجا چی کار می کنی؟»
-  اومدم تو رو ببینم
سه یون زیر لب گفت: «یک دروغ دیگه!» و جواب داد: «خوب! چی می خواستی بگی که تا محل کارم اومدی؟»

-  شنیدم که وارد هیئت مدیره شدی. اومدم تبریک بگم
-  می تونستی شب بهم تبریک بگی
-  خیلی عجله داشتم که زودتر بهت تبریک میگم
سه یون پوزخندی زد. جه جون حتی نمی دانست که او مدت ها بود به خانه برنگشته بود. جواب داد: «متشکرم!»
-  ناهار چی کار می کنی؟ دلم می خواد بعد مدت ها با هم ناهار بخوریم
-  ممنونم. اما الان نمی تونم.
و با بدجنسی ادامه داد: «می تونی شب بیای خونه. برات غذایی که دوست داری درست می کنم»

-  متاسفم. امشب ماموریتم!
-  باشه. پس چاره ای نیست. باشه برای یک وقت دیگه

با خود فکر کرد نه تنها جه جون نمی دانست او خیلی وقت است به خانه نرفته، خودش هم به خانه نرفته است. با زنگ خوردن گوشی اش یادش افتاد که سونگ یون را فراموش کرده است. جواب داد: «الان میام» و رو به جه جون گفت: «باید برم! بعدا می بینمت» و دور شد. حالش از خودش به هم می خورد. دلش می خواست داد و فریاد به راه بیندازد و آبروی هر دوی آنها را در شرکت ببرد. اما او هم مطابق نمایش نامه جه جون به بازی اش ادامه می داد. زیر لب به خودش اطمینان داد: «به موقعش! به موقعش نابودش می کنی! فعلا تحمل کن» با دیدن چهره آماده به انفجار سونگ یون گفت: «ببخشید. جه جون رو دیدم» سونگ یون شوکه پرسید: «اینجا چی کار می کرد؟»
-  درست لحظه ای که از اتاق کیم هیون جو اومد بیرون دیدمش

با دیدن چهره در هم و نگران سونگ یون ادامه داد: «چی می خواستی بهم بگی؟» سونگ یون بلافاصله به خود آمد. نگاهی به اطراف کرد و گفت: «اینجا نمیشه. بیا بریم بیرون» همراه سونگ یون به کافی شاپ نزدیک شرکت رفتند. سونگ یون بار دیگر نگاهی به اطراف میزشان کرد و بعد از اطمینان از این که کسی متوجه آنها نیست گفت: «درباره چوی هه یونگ تحقیق کردم! حق با تو بود.»
-  در چه موردی؟

-  این که کیم هیون جو ازش آتو داره. کیم هیون جو سال ها پیش این برنامه رو شروع کرده. قبل از ورودش به خانواده پارک.
-  متوجه منظورت نمیشم
-  همسر اول رییس پارک کشته شده
سه یون پرسید: «مطمئنی؟ مدرکی داری؟»
-  نه، اگه مدرکی بود که تا حالا دستگیر شده بودند.
-  یا شاید هم نشده بودند
-  صد در صد دستگیر شده بود! پرونده دست خودت بوده. یادت نمیاد؟

MirageWhere stories live. Discover now