سه یون دوباره و سه باره نگاهش را از اول تا آخر روی کلمات گرداند. اگر اسم جیمین را در آن ندیده بود حاضر بود قسم بخورد آن اس ام اس اشتباه آمده است. اما بود، آن اسم روبرویش بود و جای انکاری باقی نمی گذاشت. آن لحن و متن اس ام اس تنها یک نتیجه را به او می داد: «رییس پارک» نگاهی به شماره کرد؛ از آن شماره های اعتباری بود که احتمالا هیچ رد و نشانی از آن پیدا نمی کرد.اما چه طور؟ رییس پارک چه طور توانسته بود در زندان به گوشی دسترسی داشته باشد؟ اصلا چرا بعد از 3 ماه تازه به یاد تهدید کردنش افتاده بود؟ آن سوالات سرش را به دوران انداخته بود و صدای جیمین و سونگ یون در پس زمینه باعث می شد حتی نتواند فکر کند. هر چند مطمئن نبود حتی اگر بتواند فکر کند به نتیجه ای برسد. نگاه دوباره ای به اس ام اس کرد و سعی کرد جوابی پیدا کند که بتواند رییس پارک را قانع به ملاقاتش کند.
اخمهایش با این فکر که هر چه بنویسد تاثیری ندارد، در هم رفت. اگر حرفی برای زدن داشت همان روز پشت تلفن می زد و اجازه نمی داد ماجرا به این جا برسد. حتی فکر این که آن پدر بیچاره چه قدر پریشان و آشفته است دیوانه اش می کرد. خودش مادر بود؛ یا قرار بود بشود. حتی لحظه ای فکر کردن به این که جای رییس پارک باشد برایش دیوانه کننده بود. گیر افتاده در زندان؛ در حالی که نمی دانست چه بلایی سر پسرش آمده است.
فکر جدیدی به ذهنش رسید. مطمئن بود که رییس پارک از فراموشی جیمین با خبر است. اگر این طور نبود حرفی از سوء استفاده نمی زد. مسلما رییس پارک پسرش را بهتر از هر کسی می شناخت و می دانست که جیمین اجازهی سوء استفاده به کس نمی دهد. اما از کجا؟ چه کسی درباره وضعیت جیمین با او صحبت کرده بود؟ سوال بی جواب دیگری به سوالات دیگرش اضافه شد. همان طور که به صفحه گوشی اش خیره شده بود مشغول فکر کردن بود. صفحه ریپلای باز بود و کیبوردش آماده تایپ کردن. همان لحظه با صدای سونگ یون به خود آمد: «چیزی شده؟» در صدم ثانیه ای چهرهی در هم رفته اش را با لبخندی از هم باز کرد و گفت: «نه... داشتم فکر می کردم»
- به چی؟
- مطمئن نیستم بخوای بدونیسونگ یون بینی اش را چین داد و با لب های آویزان به سمت صفحه تلویزیون برگشت. سه یون نگاهش را از او گرفت و مشغول تایپ کردن شد: «پای تلفن هر چی بگم مثل بهونه به نظر می رسه... باید رو در رو حرف بزنیم... این طوری خیلی چیزها روشن میشه» و ارسال کرد. اما جوابی دریافت نکرد. حتی دلیور هم نشده بود. کلافه با همان شماره تماس گرفت اما جوابی دریافت نکرد چون صدای اپراتور را می شنید که میگفت «مشترک مورد نظر تلفن همراه خود را خاموش کرده است!»
با چهره ای در هم گوشیاش را در کیفش فرو برد، بی آن که بفهمد جیمین دسته را به جی هیون سپرده و با حس کنجکاوی که این روزها گرفتار آن شده بود، با نگاهی مشکوک او و گوشیاش را زیر نظر گرفته بود.
![](https://img.wattpad.com/cover/187083401-288-k74199.jpg)
YOU ARE READING
Mirage
Fanfictionخلاصه: پارک جیمین وارث یکی از بزرگ ترین شرکت های کره جنوبی با زندانی شدن پدرش، مجبور به جنگ با مادر خوانده ش برای حفظ شرکت میشه. با این حال گذشته همیشه برای شکارش آماده ست و درگیریش با ته هیونگ، باعث صدمه دیدن مغزش و فراموشی و حتی عوض شدن شخصیتش میش...