Chapter 29

209 49 17
                                    



لحظه ای که وارد خانه شد، جیمین در کنار حجم انبوهی از پرونده های روی میز ایستاده بود و با حالتی نسبتا معذب انتظارش را می کشید. چشمان سه یون به محض دیدن پرونده ها، انگار که خوراکی لذیذی دیده باشد، برقی زد و پرسید: «تحقیقات وکیل پدرت هم آوردی؟»

جیمین سرش را به علامت مثبت تکان داد و سه یون با این اشاره خودش را پشت میز و روی مبل رها کرد و لحظه ای طول نکشیده بود که غرق در پرونده ها شد. با این حال فراموش نکرد که پیش از شروع بررسی‌هایش، کاغذ و مدادی در اختیار جیمین بگذارد: «گفتی اون خالکوبی هنوز یادته؟»

جیمین جواب مثبت داد و سه یون به محض شنیدن آن ادامه داد: «زود بکشش»

- برای چی؟ پلیس دنبالش هست

- پلیس چیزی نمی دونه و رویه های قانونی هم خیلی طول می کشه، باید هر چه زودتر تمومش کنیم

نگاهش را روی پرونده‌ها گرداند و پیش از آن که جیمین شروع کند، گفت: «تو پرونده‌ها رو خوندی؟»

- کم و بیش

- توی پرونده های وکیل پدرت چیزی درباره پدرت هست؟ بعد از فرارش از زندان؟

جیمین نگاهی به پرونده ها انداخت و با جا به جا کردن چند پرونده، پرونده مورد نظرش را پیدا کرد و جلوی سه یون گذاشت و سه یون بدون کلمه ای مشغول مطالعه شد، طوری که سوجون دقیقه ای بعد با گذاشتن فنجان چای روی میز به صدا آمد: «فکر کنم دکتر گفت استراحت کنی و به خودت فشار نیاری»

سه یون همان طور که مشغول نت برداری بود، جواب داد: «من حال خودمو خوب می‌فهمم الان هم مشکلی ندارم.» و در حالی که نگاهش را بالا می آورد، ادامه داد: «ببینم، تو کار و زندگی نداری کل روز دنبال من راه افتادی؟»

سوجون در حالی که روی مبل روبرویی اش می نشست، جواب داد: «اتفاقا چرا! کل کارای شرکت مونده رو زمین»

سه یون لحظه ای متوقف شد تا بتواند عینکش را به چشم بزند و پیش از آن که به مطالعه اش برگردد، ادامه داد: «اصلا چی کار می کنی؟ هنوز حسابداری؟ آهان، نه... سونگ یون گفت مدیر مالی شرکت شدی! رییست به خاطر این مرخصی های پی در پی چیزی نمیگه؟»

- من مدیر عاملم. فکر نکنم نیازی به توبیخ های رئیس باشه

- واو! داداشم ترفیع گرفته! کِی برات جشن بگیرم؟ راستی مدیر عامل قبلی چی شد که تو جانشینش شدی؟

- مشغول اداره شرکته

- پس تو چی کاره ای؟

- من مدیر صندوقم

- شرکتتون صندوق سرمایه گذاری داشت؟

- نه، نداشت، تازه تاسیسه

سه یون سرش را به علامت مثبت تکان داد و نگاهش دوباره روی کلمات برگشت، با این حال کنجکاوی اجازه سکوت را به او نداد و در حال فرو بردن جرعه ای از چایش، عینک بخار گرفته اش را با خنده روی میز گذاشت و پرسید: «اسم صندوقتون چیه؟ می خوام سهامشو بخرم»

MirageWo Geschichten leben. Entdecke jetzt