در حالی که با پیش رفتن در خیابان اضطراب هر لحظه بیشتر در وجود جیمین جان میگرفت، نگاهش را به ماشین سوجون دوخت که بر خلاف تصور جیمین، تا انتهای خیابان و خانهی سهیون به پیش نرفت، بلکه در میانهی خیابان توقف کرد و سهیون با خاموش کردن ماشین قدم به فضای خیابان گذاشت و با گذشتن از عرض خیابان، در مکان ناشناسی ناپدید شد.
به محض توقف خودرو از آن پیاده شد و خودش را جلوی پلههایی رساند که سهیون لحظهای پیش در آنها از دیدش محو شده بود. با این حال تابلوی آن زیرزمین به وضوح بیان میکرد سهیون قدم به چه مکانی گذاشته است.
متعجب و البته با احتیاط مسیرش را روی پلهها به پایین طی کرد. گرچه آن چه جلوی چشمانش جان گرفته بود، باور کردنی نبود. پیش از این شاهد آن بود که سهیون در مواقع خطرناک چهطور ناخودآگاه از او محافظت کرده بود؛ روزی را به خاطر آورد که سونگیون قصد ترساندنشان را داشت و سهیون چه طور او را پشت خودش رانده بود، روزی را به خاطر آورد که از سوله بازگشته بود و سونگیون به سهیون هشدار داده بود که بالاخره روزی این اعتماد به نفسش برایش دردسرساز میشود اما تا به حال نمیدانست این اعتماد به نفس مبنای کاملا منطقی دارد.
در آن روز که سهیون خودش را بین او و پدرش انداخته بود تا او را از حماقت و پدرش را از صدمه نجات دهد و حتی آن روزی که دوستانش را تمرین میداد تا مطمئن شود که میتوانند از خود محافظت کنند، متوجه توانایی سهیون نشده بود. در عوض امروز که مبارزهای کاملا برابر را بین او و مربی مردش میدید، مطمئن شد که آن اعتماد به نفس و آن میل به محافظت که در تمام لحظههای خطر از طرف سهیون نسبت به خودش احساس میکرد، تنها از گذراندن چند ساعت در کلاس دفاع شخصی ناشی نمیشد.
با این حال با تماشای بیشتر به نتیجهی دیگری هم رسید، این که این یک تمرین ساده نبود؛ سهیون به جای ظرافتی که جیمین پیش از این در تمرین آن روز در خانه باغ دیده بود، با تمام توان بدنیاش با جونگهیون درگیر شده بود. هر چند ثانیه یک بار صدای زمین خوردن و برخوردش با تشک سکوت را میشکست.
آنچه روبرویش میدید، بیشباهت به تلاشهای دیوانهوار خودش برای تبدیل شدن به کیسه بوکس نبود، با این تفاوت که سهیون همان قدر که زمین میخورد، به همان میزان به دنبال زمین زدن بود. شاهد آن بود که سهیون با بی قراری از مربیاش میخواهد به او آسان نگیرد و جیمین صادقانه نمیدانست مربی بیش از این چه طور باید به او سخت بگیرد.
بالاخره سهیون بعد از ده دقیقهای که جیمین شاهد آن بود، تصمیم به پایان شکنجهی خود گرفت و به سادگی بعد از آخرین باری که زمین خورد، از جا بلند نشد. نفس نفس زدنش نشان از آن داشت که تمام توانش را برای این چند دقیقه گذاشته بود و دروغ نبود اگر میگفت که سهیون در آن لحظه به زمین دوخته شده بود.
STAI LEGGENDO
Mirage
Fanfictionخلاصه: پارک جیمین وارث یکی از بزرگ ترین شرکت های کره جنوبی با زندانی شدن پدرش، مجبور به جنگ با مادر خوانده ش برای حفظ شرکت میشه. با این حال گذشته همیشه برای شکارش آماده ست و درگیریش با ته هیونگ، باعث صدمه دیدن مغزش و فراموشی و حتی عوض شدن شخصیتش میش...