chapter 8

720 105 4
                                    


- مطمئنی ته هیونگ جیمین رو هل نداده؟
نه! مطمئن نبود! این یکی از صد فرضیه ای بود که تا به حال از ذهنش گذشته بود! با توجه به رفتار ته هیونگ در برابر جیمین و البته رفتار جیمین در برابر ته هیونگ چندان هم فرض بعیدی نبود. اما اشاره به متهمی دیگر، بدون داشتن مدرک در دادگاه، قماری خطرناکی بود. فکرش را بر زبان آورد: «نه، مطمئن نیستم! اما مدرکی ندارم»
سونگ یون بی آن که چیز دیگری بگوید از اتاق خارج شد. جیمین هنوز جلوی در ایستاده بود. سرش را پایین آورد تا به جیمین بفهماند که حال سه یون خوب است.
                                  *
سه یون با شنیدن صدای پر انرژی جیمین و سونگ یون که گهگاه حرف می زدند و گهگاه می خندیدند کنجکاو شد. توجهش را به صدای سونگ یون داد: «الان نشونت میدم» خط و نشان کشیدنش برای جیمین لحظه ای بیشتر طول نکشید زیرا چند لحظه بعد با خنده گفت: «باختم که!»

جیمین کودکانه خندید. سه یون بی اختیار با شنیدن صدای خنده جیمین لبخندی زد. در این دو روز فهمیده بود که حضورش چه قدر حال و هوای آن دو را که به قصد تفریح این جا آمده بودند، خراب می کرد. تصمیم گرفت از اتاق بیرون نرود تا لااقل آن دو اوقات خوبی داشته باشند. اما حال که می دانست چه می کنند و از چه حرف می زنند محال بود که بتواند حواسش را به آن دو ندهد. دوباره صدای خنده جیمین بلند شد. مثل کودکی که از چیزی ذوق کرده باشد ریز ریز می خندید و این بار تنها او نبود که لبخند می زد. صدای خنده سونگ یون هم می آمد که می گفت: «خنده های تو روح آدمو تازه می کنه»

سه یون تنها فکر کرد که قبل از این که جیمین حافظه اش را از دست بدهد حتی یک بار هم خنده او را ندیده بود. انگار که بعد از مدت ها بار سنگینی را زمین گذاشته بود و می توانست با خیال راحت بخندد.

همان لحظه در اتاق باز شد و سونگ یون وارد اتاق شد. با دیدن سه یون گفت: «بیداری؟ پس چرا نمیای بیرون؟ شام حاضره» از جا بلند شد و دنبال سونگ یون از اتاق بیرون رفت. سونگ یون با لبخند گفت: «بریم بیرون»
- کجا!؟
- نترس بابا! توی تراس.
و خودش جلوتر از آن دو سینی غذا را برداشت و از خانه بیرون رفت. سه یون لنگان لنگان دنبالش به راه افتاد و جیمین هم پشت سر سه یون. جیمین و سونگ یون مثل دو کودک مدام سر به سر هم می گذاشتند. آن قدر که حتی سه یون نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد و شروع به خنده کرد. سونگ یون رو به جیمین گفت: «بزن قدش» پروژه خنداندن سه یون با موفقیت انجام شده بود بی آن که خودش بداند هدف این توطئه بوده است.

شام آن شب در میان شلوغ کاری های آن دو خورده شد. بعد از شام سونگ یون گفت: «حالا چی می چسبه؟» هر دو ساکت بودند. سونگ یون با لحنی سرزنش کننده گفت: «چه قدر هر دوتون ضد حالید. بازی!»
سه یون - تو هم حوصله داریا!
سونگ یون - معلومه! اومدم تعطیلات.
                                  *

سه یون ساندویچ به دست مشغول نت برداری از پرونده و کتاب قانونش بود. به قدری جذب کارش شده بود که اصلا و ابدا متوجه سر و صدای زیادی که سونگ یون و جیمین می کردند نبود. این اولین پرونده او به عنوان وکیل مدافع در دادگاه بود و احساس می کرد تجربه اش در این موارد کافی نیست. بلافاصله سراغ پرونده های مشابه رفت. تمام پرونده هایی را که در دادستانی بر عهده داشت مرور می کرد. گهگاه به خاطرش می آمد که وکیل مدافع آن پرونده ها در برابر او چه طور از موکلش دفاع می کرد. اما بلافاصله به خاطرش می آمد که او چه طور در برابرشان می ایستاد و این جریان مدام در سرش تکرار می شد. تمام پرونده پر از نت های رنگی شده بود. جلسه آن روزشان با یونگ هوا هم بیشتر نگرانش می کرد. او هیچ چیز برای دفاع از موکلش نداشت. حتی مطمئن نبود بتواند مدارک ارائه شده توسط پلیس و دادستانی را رد کند. در واقع به هیچ چیز اطمینان نداشت. دوباره پرونده را روی میز گذاشت و این بار نت هایش را روی در کمد چسباند. بلافاصله گفت: «کاش وایت برد داشتم»

Mirageحيث تعيش القصص. اكتشف الآن