جه هیون در راهروی ساکت بیمارستان مشغول صحبت با جه بوم و جونگ وون بود. جلسهی غیر رسمی سه مامور پلیس با دستورالعمل های جه هیون و گهگاه سوالات یا نتیجهگیریهای دو مامور دیگر ادامه پیدا میکرد. جههیون در پایان صحبتهایش تاکید دوباره و سه باره بر این کرد که به هیچ کس جز پزشک و تنها پرستاری که هر سه آنها او را شناسایی کرده بودند، اجازه ورود ندهند و بعد از پایان صحبت هایش وارد اتاق شد. سه یون با سر و وضع آشفته ای که می شد از وضعیتش انتظار داشت، روی تخت دراز کشیده بود و دکتر مشغول بررسی وضعیتش بود. به محض ورود، صدای خنده دکتر را که در حال بررسی چارت بود، شنید: «جین سه یون شی، از اون موقع که توی دادستانی بودی و شغلت خطر داشت، بیشتر میبینمت»
سه یون خندهی نیمه جانی کرد و جواب داد: «فکر کنم خطر دنبالم میاد»
دکتر تایید کرد و رو به سوجون اطمینان داد که سه یون مشکل جدی ندارد و بعد از استراحت تجویز شده می تواند مرخص شود. سوجون تشکر کرد و دکتر آن ۴ نفر را در اتاق تنها گذاشت. جه هیون به محض رفتن دکتر حال سه یون را پرسید. گرچه جوابش چندان باب میل نبود: «خوبم، دوست بابا»
جه هیون آهی کشید و خندان گفت: «این چه مشکلیه که تو داری؟ هیچ موقع منو درست صدا نمی کنی!»
سه یون کمی در تختش جا به جا شد و جواب داد: «فکر کنم عادت های قدیمی سخت از بین میرن!...»
جه هیون سر تکان داد و نگران به سه یون چشم دوخت با این حال سه یون اجازه نداد مدت زیادی در آن حال بماند: «عمو! فکر می کردم ترفیع گرفته باشی! هنوز هم که لباس شخصی می پوشی و کشیک میدی؟»
جه هیون در حالی که شوخی سه یون برایش سنگین آمده بود، جواب داد: «ببخشید که شخصا برای نجات «بچه ی دوستم» اومدم!»
سه یون تنها به طعنه جه هیون خندید و پاسخی نداد. حال علت آن همه اصرار سوجون برای بازگشت خودش و جیمین به خانه را میفهمید؛ جههیون بدون مدرک نمیتوانست نیروهایش را برای مراقبت از آنها بسیج کند و همین دو نفر، نه از سر انجام وظیفه، بلکه به خاطر ارادتی که به پدرش داشتند، در زمانی که شیفت نداشتند از آن دو محافظت می کردند. با این حال احتمال می داد این وضعیت در آینده نه چندان دوری تغییر کند. از سوجون خواست تختش را کمی بالا بیاورد تا بتواند به حالت نشسته درآید. نگاه نگران سوجون بعد از انجام خواسته سه یون به سمتش دوخته شد: «به مامان چه جوری خبر بدم؟»
- خبر نده!
- چی؟
- مامان مسافرته، بذار لذت ببره، وقتی برگشت و دید که سالمم می تونیم بهش بگیم، الان فقط نگرانش می کنیم
- ولی...
- خواهش می کنم
سوجون در جواب نگاه منتظر سه یون تنها تسلیم شد. سه یون به سمت جه هیون برگشت و پرسید: «مهاجم چی شد؟»
![](https://img.wattpad.com/cover/187083401-288-k74199.jpg)
YOU ARE READING
Mirage
Fanfictionخلاصه: پارک جیمین وارث یکی از بزرگ ترین شرکت های کره جنوبی با زندانی شدن پدرش، مجبور به جنگ با مادر خوانده ش برای حفظ شرکت میشه. با این حال گذشته همیشه برای شکارش آماده ست و درگیریش با ته هیونگ، باعث صدمه دیدن مغزش و فراموشی و حتی عوض شدن شخصیتش میش...