Chapter 37

186 51 13
                                    



ماندن در مخفیگاهش هر لحظه سخت تر و سخت تر می شد و پاهایش او را تهدید به خواب رفتن می‌کردند. انتظار هر لحظه او را کلافه تر از قبل می‌کرد و گذشتن آن ۵ دقیقه کم کم او را به این فکر انداخت که شاید اشتباهی در محاسباتش کرده بود. مسلما جه جون، با آن شوق و ذوقی که سه یون هر بار در رفتارش برای رفتن پیش کیم هیون جو سراغ داشت، محال بود حتی دقیقه ای بیش از حد نیاز تاخیر کند و این تاخیر، هر چند کوتاه، ولی غیر معمولی بود.

قدم به جلو برداشت تا از بودن ماشین جه‌جون در پارکینگ اطمینان پیدا کند و در همین حین در ذهنش مشغول اصلاح نقشه‌اش برای وقتی شد که تصادفی به او برمی‌خورد. با این حال جست و جویش در سه ردیف اول از ماشین‌ها به نتیجه‌ای نرسید و او را کم کم نگران کرد. مستأصل قدم به جلو برمی‌داشت که صدای آشنایی را از پشت سرش شنید: «اون ۱۰ دقیقه پیش رفت!»

آزرده به سمت جیمین برگشت که این جمله را بر زبان آورده بود. جیمین برای اثبات حرفش ادامه داد: «دنبال گرفتن اطلاعات از شاهدش رفته و از همون جا شیفتش رو تموم کرده»

مشت گره خورده‌ی سه یون تنها چیزی بود که جیمین قبل از برگشتنش برای خروج از پارکینگ دید.

- داری کجا میری؟

- سرت به کار خودت باشه

جیمین به خاطر نداشت که تا به حال این لحن سرد و هشدار دهنده‌ی سه یون را شنیده باشد؛ حتی در روزهای بعد از اعترافش به این که او مسئول آن حادثه و از دست رفتن فرزندش بود! با این حال کوتاه نیامد و جواب داد: «وقتی تصمیم می‌گیری که بدون فکر به فردا همه چیزو تموم کنی، فکر کنم مساله به من هم مرتبط میشه»

سه یون با اخم های در هم به سمت جیمین برگشت. جیمین ادامه داد: «یادت نیست؟ درست از همون روز توی بیمارستان، من زندگیم رو دست تو سپردم»

سه یون بی توجه به جیمین به سمت مخالف بازگشت تا دوباره راه خروج را در پیش بگیرد. با این حال جیمین تصمیم به سکوت کردن نداشت: «هر جا اشتباه می‌کنم می‌تونی حرف‌هامو قطع کنی! جین هیونگ امروز حقیقت اتفاقی رو که برای پدرت افتاده برات آشکار می‌کنه. تو هم به این نتیجه می‌رسی که دنیا لیاقت بهتر از آشغالی به اسم هان جه‌جون رو داره! البته باید بگم که بیشتر از این نمی تونم درباره این جمله باهات موافق باشم! تصمیم می‌گیری که خودت دنیا رو از شر این آشغال خلاص کنی که البته گرچه باهات موافق نیستم ولی به خاطر عمل گرا بودنت تحسینت می‌کنم! اما چیزی که درک نمی‌کنم اینه که هان جه‌جون هر روز از کوچه خلوتی سر راهش می‌گذره که اتفاقا یکی از خیابون‌های خطرناک سئوله! نرخ رخ دادن جرم توی اون کوچه این قدر بالاست که محلی‌ها حتی به بهای دور شدن راهشون از اون کوچه رد نمیشن و اگه جرمی هم رخ بده هیچ کس از ترس حاضر به شهادت نیست! با این حال هان جه جون احتمالا به خاطر این که پلیسه و فکر می‌کنه آسیب ناپذیره یا شاید چون با خلافکارای اونجا آشناست، هر روز از اونجا می‌گذره. از کجا می‌دونم؟ چون با یونگی هیونگ صحبت کردم و اگه من می‌دونم این یعنی تو هم اینو می‌دونی و با این حال، این پارکینگ روباز رو انتخاب کردی، جایی که هم دوربین داره و هم درست به اداره پلیس چسبیده»

MirageWhere stories live. Discover now