chapter 53

307 63 10
                                    

رییس پارک با انگشت هایش روی میز ضرب گرفته بود. حلقه آخر این ماجرا هه یونگ بود و او خودش را آماده کرده بود تا همه چیز را حل و فصل کند. شماره اش را گرفت و منتظر ماند. اما بی صبری اش باعث می شد بوق های متوالی خسته اش کند. بعد از بوق پنجم صدای هه یونگ را شنید: «بله؟»

-  منم!
-  رییس!!
-  می تونی صحبت کنی؟
-  می تونم. اما کجایی؟
-  مهم نیست. فکر می کردم سهام جیمین جاش پیش تو امن باشه
-  جاش امنه... اما نه پیش من
-  چه طور بهش اعتماد کردی؟
-  حرف های خودت، وقتی می خواستم دادستان پرونده رو عوض کنم. خودت گفتی با وجود اخلاق تندش، توی دادستانی فقط به جین سه یون می تونی اعتماد کنی.

-  و اگه اشتباه کرده باشم؟
-  انتخاب دیگه ای نداشتم. چی شده، رییس؟ این حرف ها رو برای چی می زنی؟
-  اگه قرار بود بین برادرت و جین سه یون یکی رو انتخاب کنی چی کار می کردی؟
-  رییس! به یونگ بین اعتماد نکن... گفتن این حرف ها نابودم می کنه اما اعتمادتو روی یونگ بین خرج نکن. ازت نمی خوام به جین سه یون اعتماد کنی اما یونگ بین نه!

-  چرا تا حالا بهم نگفته بودی؟
-  چون خودم هم تا همین چند روز پیش نمی دونستم
رییس پارک سکوت کرد. هه یونگ ادامه داد: «می خوای چی کار کنی، رییس؟»
-  به وقتش می فهمی!
تماس را قطع کرد و با لبخندی به خودش گفت: «پارک جیمین، باز هم تو بردی» انگار در این معامله بین پدر و پسر، همیشه پسر برنده بود. با وکیلش تماس گرفت و از او خواست تحقیقاتش را شروع کند. نیاز به اطمینان بیشتری داشت. نمی توانست چشم بسته سقوط آزاد را تجربه کند.

***
سه یون در حالی که روی تخت دراز کشیده بود هر چند لحظه گوشی اش را در دست می گرفت و بعد از تصمیم برای تماس گرفتن با جیمین منصرف می شد و دوباره گوشی اش را روی میز رها می کرد و این اتفاق دوباره و دوباره تکرار می شد. بار آخری که گوشی اش را برداشت بالاخره شجاعت تماس گرفتن با جیمین را در خود پیدا کرده بود. گرچه باز هم به محض خوردن تقه ای روی در، تصمیم گرفت قطع کند، اما شنیدن صدای جیمین به او نشان داد که دیر شده است. لحن صدای جیمین قدرت حرف زدن را از او سلب می کرد. جیمین بیش از آن که دلخور باشد، مشتاق بود.
همان لحظه در باز شد و سونگ یون وارد اتاق شد. چند لحظه ای طول کشید تا سه یون بتواند موقعیت را درک کند. بالاخره بعد از چند ثانیه ای که بیشتر از چند ساعت برایش طول کشید خودش را وادار کرد چیزی بر زبان بیاورد: «حالت خوبه؟»

-  خوبم
-  خوابگاه خوبه؟
-  اوهوم
-  چیزی کم و کسر نداری؟
-  نه
سه یون متوجه ناامیدی در لحن جیمین می شد. لبخند بی جانی زد. مسلما اگر جیمین سه یون را بهتر می شناخت، می فهمید که این سوالات کوتاه و کم و بیش تکراری و وقفه های بین سوال ها فقط بهانه ای برای طولانی تر کردن آن تماس بود. اما ظاهرا با وجود حماقتی که کرده بود، جیمین باز هم متوجه نشده بود. آرام پرسید: «ته هیونگ چی؟ درگیر نشدید؟»

MirageWhere stories live. Discover now