Chapter 45

180 49 18
                                    

قدم‌های سه‌یون در ساختمان با رویاهای نزدیکی همراه بود. همان طور که مشغول قدم برداشتن در لابی بود، برنامه‌ریزی برای روزهای آینده‌اش را آغاز کرده بود: جمع و جور کردن کارهایش در شرکت و سپردن آنها به دست هه‌یونگ و مدیر کیم، استعفا و بازگشت به وکالت. مطمئن نبود که یونگ‌هوا به وکیل دیگری در دفتر حقوقی‌اش نیاز داشته باشد، اما می‌توانست برای معرفی موقعیت‌های خوب از او کمک بگیرد. همکلاسی‌ها و آشناهای سابقش را نیز به خاطر آورد و در ذهنش از چند نفری که می‌توانستند به او کمک کنند، فهرست برداشت.

رشته‌ی این افکار دلپذیر را تجمع سه نفره‌ی جیمین، هه‌یونگ و مدیر کیم پاره کرد. در حالی که متعجب به سمت آنها قدم برمی‌داشت، در ذهنش به دنبال علت آمدن جیمین گشت و از آنجا که جوابی به دست نیاورد، تصمیم گرفت از خودش جویا شود. مدیر کیم به محض رسیدن سه‌یون تبریک کوتاهی گفت و اعلام کرد که برای تدارک دیدن باید سر کارش برگردد. نگاه سه‌یون به سمت هه‌یونگ برگشت، اما او هم به شیوه‌ای مشابه خودش را از دید او پنهان کرد. تنها او و جیمین باقی مانده بودند، به همین خاطر با به خاطر آوردن اتفاق همان روز صبح گفت: «صبح زود رفتی»

جیمین با شوق و ذوق جواب داد: «قراره با هم یه گروه بشیم! هر هفت‌تامون. برای همین زودتر رفتم. باید بیشتر تمرین کنم تا عقب‌موندگیم از بقیه رو جبران کنم.»

سه‌یون تبریک گرمی به او گفت و در حالی که راه آسانسور را در پیش گرفته بود، ادامه داد: «پس این جا چی کار می‌کنی؟»

- به عنوان مدیر عامل موقت انتخاب شدی، برای همین اومدم

سه‌یون سر جایش خشک شد. جیمین که ناباوری را در چشمانش می‌دید، توضیح داد: «از صبح زود با مدیرا سر و کله زدیم. با این حال زود قانع شدن. عملکردت توی این مدت جای بحث براشون نذاشت»

سه‌یون وحشت‌زده از این تصمیماتی که خودش بخشی از آن نبود با صدای لرزان جواب داد: «من نمی‌تونم... یکی دیگه رو پیدا کنید»

خودش خوب می‌دانست حرکتش به سمت مخالف تنها یک فرار است، با این حال این را هم می‌دانست که حرکت بی‌فایده‌ای است چون جیمین قرار نبود ساکت شود: «کس دیگه‌ای نیست»

- مدیر کیم، اصلا خود چوی هه‌یونگ! گفتی که بهش اعتماد داری!

جیمین لبخندی زد و جواب داد: «اونا حمایت هیئت مدیره رو ندارن... اما تو داری!»

پلک‌هایش را روی هم فشرد و به دیوار تکیه داد. آه بلندی کشید و گفت: «هنوز نسبت به من احساسی داری؟»

چند لحظه‌ای طول کشید تا جیمین بتواند جهتی را که بحث در آن جریان یافته بود، درک کند و لحظاتی دیگر نیز برای درک جمله‌ی سه‌یون. بالاخره بعد از سکوتی طولانی جواب داد: «این چه ربطی به احساسات من داره؟»

MirageWhere stories live. Discover now