chapter 25

414 70 0
                                    


جیمین جرات حرف زدن با ته هیونگ را نداشت اما جرات تنها رها کردنش را هم نداشت. نیازی به خاطرات گذشته اش نداشت تا بفهمد ته هیونگ امروز، ته هیونگ روزهای قبل نبود. البته درست بود که از وقتی که ته هیونگ را دیده بود حتی یک بار هم او را در حال خنده و شادی ندیده بود و همیشه چهره اش در هم بود اما ناراحتی امروزش مثل ویروسی مسری در هوا پخش شده بود و حتی حال او را هم خراب کرده بود.

کاملا به سمت ته هیونگ برگشته بود و نمی توانست نگاهش را از او بگیرد. این حالت که ته هیونگ کلاهش را بر سرش کشیده بود بهترین فرصت برای جیمین بود تا بدون این که ته هیونگ متوجهش شود چهره اش را از نظر بگذارند. آن چشم های غمگین منقلبش می کرد. چرا این قدر ناراحت بود؟ اس ام اسی برای هوسوک فرستاد: «چیزی نفهمیدی؟»
«نه، نامجون میگه جوابشو نداده»

نگاه جیمین به سمت گوشی ته هیونگ رفت. چراغ نوتیفیکیشن چشمک نمی زد. معنی اش این بود که ته هیونگ اس ام اس را خوانده بود و نمی خواست جواب بدهد. آهی کشید. چرا همه این قدر رازدار بودند؟ باورش سخت بود که با هم دوست بوده باشند و چیزی از زندگی هم ندانند. مطمئنا اگر می دانست روزی به حافظه دیگران برای خاطراتش محتاج می شود محال بود آن قانون را برای اکیپشان بگذارد.

با ورود معلم به سمت تخته برگشت و ته هیونگ را به حال خود رها کرد. دوباره صفحه آخر دفترش را که آن چهار اسم را در آن نوشته بود باز کرد و زیر اسم ته هیونگ هم علامت سوالی گذاشت. نگاهی به سایر اسم ها کرد. پوزخندی زد؛ زیر کدام نباید علامت سوال می گذاشت؟

مطمئنا سه یون هم داستانی پشت آن چهره یخی اش داشت و چه بسا هوسوک هم داستانی پشت آن ماسک خنده اش. زیر آن اسامی اضافه کرد: «سوله!» و دفترش را بست. دیگر از آن همه فکر کردن که به هیچ جوابی نمی رسید خسته بود. چشم به تخته دوخت تا بلکه بحث های خسته کننده معلمش او را از آن همه فکر دور کند.

                               ***
جنگ سه یون با کیم هیون جو علنا با زیر سوال بردن تصمیم هایش در جلسه هیئت مدیره آغاز شد. بی رحمانه سوالاتش را بیان می کرد و بی رحمانه از او پاسخ می خواست. بهانه هایش را رو می کرد و انگیزه هایش را آشکار می کرد. جلسات هیئت مدیره برای کیم هیون جو به عذابی دائمی تبدیل شده بود. برای تمام بندهای غیر قانونی قراردادها و روش های نامتعارفش از طرف سه یون بازخواست می شد و هر بار می دید که هیئت مدیره بیشتر از قبل به سمت سه یون متمایل می شود. بیشتر از همه چیز لبخند رضایت در چهره رییس جانگ اذیتش می کرد که همیشه با روش های او مخالف بود.

بیرون جلسه در حالی که به سختی می توانست عصبانیتش را کنترل کند و مشت هایش گره خورده بود رو به سه یون گفت: «می ترسیدم نتونی خودتو وفق بدی اما می بینم که زود جا افتادی»
-  نظر لطفتونه! من کاری نکردم؛ فقط شما رو الگوی خودم قرار دادم.

MirageWhere stories live. Discover now