Chapter 42

169 44 14
                                    

اضطراب آن لحظات را هر کدام به شیوه‌ی خود تحمل می‌کرد. جیمین چشم به گوشی سه‌یون دوخته بود و سه‌یون به ظاهر خود را مشغول آماده کردن صبحانه کرده بود، در حالی که تمام حواسش به گوشی‌اش بود و منتظر لحظه‌ای بود که جیمین برقراری تماس را اعلام کند. چند دقیقه‌ای به همین روال سپری شد و میز صبحانه با نان تست و شیر و قهوه آماده شده بود، با این حال تماسی برقرار نشده بود و سه‌یون کم‌کم از گرفتن نتیجه‌ای از این ریسک بی معنی ناامید شد. آهی کشید و پشت میز نشست و با هل دادن لیوان شیر جیمین به سمتش، زمزمه کرد: «بیا شروع کنیم»

با این حال جیمین هنوز از جونگ‌کوک ناامید نشده بود و به همین دلیل همان طور که مشغول صبحانه خوردن شده بود، نگاهش را حتی برای لحظه‌ای از گوشی سه‌یون نگرفت. بالاخره بعد از ۱۵ دقیقه از تماس قبلی، سه‌یون متوجه زنگ خوردن گوشی‌اش شد. متعجب نگاهش را به جیمین دوخت و بدون تلف کردن وقت تماس را برقرار کرد. با این حال ظاهرا جونگ‌کوک قصد بر زبان آوردن چیزی که آن دو انتظار شنیدنش را داشتند، نداشت: «هیونگ، از کجا می‌دونستی پنجره بازه؟»

چهره‌ی جیمین حالتی بین خنده و کلافه به خود گرفت و جواب داد: «یونگ‌بین سیگاریه»

- می‌دونم! صبح قبل از هر چیزی باید سیگارشو بکشه، ولی چه ربطی داره؟

- مادرت از سیگار متنفره

سکوت یک لحظه برقرار شد و جونگ‌کوک ترجیح داد دیگر این موضوع را ادامه ندهد. در عوض گفت: «می‌خواستم از توی تراس تماس بگیرم، اما خودم هم به سختی می‌شنیدم... رییس هولیگان اومده بود تا بهشون هشدار بده»

این بار سه‌یون بود که پرسید: «چه هشداری؟»

- بهشون گفت اگه پولی رو که بدهکارن پرداخت نکنن، همکاریشون تموم میشه... به خصوص که همکار پلیسشون هم هیچ کاری برای بیرون آوردن آدمشون نکرده

- مادرت جوابی هم بهش داد؟

- گفت بهتره تهدیدهاش رو برای خودش نگه داره وگرنه براش بد تموم میشه... اما ببینم این‌ها اصلا ارزش این همه خطر کردن رو داشت؟

فکری در ذهن هر دوی آنها می‌گذشت. خاطره‌ی نزدیکی که همان دیشب تجربه کرده بودند. سه‌یون لبخندی زد و جواب داد: «داشت... ممنون»

جونگ‌کوک چند کلمه‌ای بر زبان آورد و تماس قطع شد. نگاه‌های آن دو همان لحظه در هم گره خورد و جیمین آنچه را که دیشب از جونگ‌هیون شنیده بود، بازگو کرد: «بذار بدنش بهش خیانت کنه»

سه‌یون با لبخندی به عقب تکیه داد و در عوض جیمین پرسید: «نقشه‌ت چیه؟»

- فعلا مطمئن نیستم... نباید اشتباه کنیم. بهتره با احتیاط عمل کنیم

جیمین در جواب همان طور که از جا بلند می‌شد، گفت: «و فکر کنم جانب احتیاط بهم میگه عجله کنم!»

MirageWhere stories live. Discover now