chapter 28

389 70 7
                                    


جیمین دفتری از کیفش بیرون آورد و شروع به جستجوی سریعی در برگه های آن کرد. بلافاصله بعد از متوقف شدنش چند صفحه به عقب برگشت و دفتر را بالا گرفت: «اینه؟» سه یون از شوک دیدن آن چهره روی ترمز کوبید و بوق و ناسزای خودروی پشت سرش را به جان خرید. نگاهی به چهره پر از سوال و البته مصمم برای گرفتن جواب جیمین کرد و جواب داد: «اینو کی کشیده؟»
-  من!

-  چه طوری؟ چیزی یادت اومده؟
-  نه هیچی. خودم هم نمی دونم. یک لحظه رفتم توی فکر و وقتی به خودم اومدم دیدم این روبرومه

سه یون ساکت بود. هنوز هم ناباورانه به جیمین و آن طراحی چشم دوخته بود. این همان عکسی بود که پیش از زندانی شدن پدر جیمین روی دیوار جلوی ورودی بالای پله ها قرار داشت. آن عکس را کاملا به خاطر داشت چون لحظه ای که وارد خانه شده بود در انتظار پدر جیمین 5 دقیقه تمام به آن عکس زل زده بود. طراحی جیمین حتی در کوچک ترین جزئیات هم به آن عکس شباهت داشت. موهای بلند و حالت دارش، حالت چشم های پر از محبتش، گوشواره های ظریف و آن گردنبند صلیب، همه چیز دقیقا مشابه آن عکس بود. صدای جیمین او را از افکارش بیرون کشید: «مادرمه؟» لحنش دردناک بود و سه یون نمی خواست چیزی بگوید که بیش از این او را در این درد فرو ببرد اما چاره ای نبود: «آره» دوباره حرکت کرد و بار دیگر پرسید: «مطمئنی هیچی یادت نیومده؟»

جیمین بار دیگر جواب منفی داد و در دل خود را به خاطر دروغش سرزنش کرد. نمی خواست به سه یون بگوید که آن پسر سرکش را در وجودش به خاطر آورده بود. نمی خواست بگوید که اگر هوسوک سر نرسیده بود بار دیگر باید در کلانتری دنبالش می آمد. آه بلندی کشید. سه یون دوباره سکوت را شکست: «دیگه چی می خوای بدونی؟»
-  چیزی درباره ته هیونگ نمی دونید؟
-  نه بیشتر از چیزی که تو می دونی!
-  من چیزی نمی دونم
-  من هم همین طور!

جیمین لحظه ای سکوت کرد. نمی دانست سه یون می تواند از بین تمام آن سوال هایی که روزی هزار بار در ذهنش تکرار می شد به کدامشان پاسخ بدهد. آرام بر زبان آورد: «بابام چرا زندانی شده؟»
دست های سه یون روی فرمان مشت شد. تا ابد که نمی توانست از این ماجرا فرار کند! بر زبان آورد: «فرار مالیاتی! دستکاری حساب ها...» جیمین حرفش را قطع کرد: «چه قدر از حکمش مونده؟»
-  دو سال

-  کیم هیون جو چه نقشی توی زندانی شدن پدرم داشته؟
-  دقیقا نمی دونم! اما فکر می کنم کسی که مدارک رو به دادستانی تحویل داده کیم هیون جو بوده.
سه یون لحظه ای سکوت کرد. چرا؟ او یک دادستان با سابقه کمتر از یک سال بود. هیچ شهرت و هیچ پشتوانه ای هم نداشت. چرا پرونده به دست او رسیده بود؟ پاسخ سوالش تنها بیشتر عصبانی اش کرد. دقیقا به همین دلایل بود که او انتخاب شده بود تا بتوانند راحت بعد از پرونده پدر جیمین او را از دادستانی بیرون بیندازند. به علاوه او تنها دادستان کله خری بود که چشمش را به روی مدارک جرم سرمایه داران نمی بست! دنده را با حرص جا زد و دندان هایش را روی هم فشرد. او با دشمنش زیر یک سقف زندگی کرده بود! صدای جیمین او را از قعر افکارش بیرون کشید: «بابام می دونه؟» سه یون متعجب پرسید: «چیو؟»
-  فراموشیم
-  نمی دونم
-  ازش خبر ندارید؟
-  جیمین، من و بابات رابطه خوبی با هم نداریم!
-  چرا؟
-  چون من دادستان پرونده پدرت بودم

MirageWhere stories live. Discover now