Chapter 12

226 50 18
                                    



۱۳ مه ۲۰۱۲

تمام تصوراتش در لحظه‌ای که پایش را از پله‌ها پایین گذاشت تا این وکیل تازه‌اش را ببیند و با گرم‌ترین طعنه‌هایش از او پذیرایی کند، به هم ریخت؛ وکیلش یک مرد نبود، واضح بود که خام کیم هیون جو هم نشده بود. وکیلش دادستان بود، دادستان پرونده‌ی پدرش! تنها امید او و پدرش برای دادگاه؛ جین سه یونی که به جای هان جه جون طعمه خشم او شده بود.

احساس می کرد تمام خون بدنش منجمد شده است و در عین حال هزاران سناریو در ذهنش می چرخید. منطقی‌ترینشان این بود که سه یون می دانست با او چه کرده است و برای انتقام آمده بود اما چهره‌ی خالی از زندگی وکیل روبرویش چندان شباهتی به کسی که آتش خشم در وجودش زبانه می کشید، نداشت.

جیمین در همان لحظه که سه یون دستش را به سمتش دراز کرد و انگار نه انگار که پیش از این او را دیده بود، به صورت رسمی خودش را معرفی کرد، تصمیمش را گرفت؛ این که هر طور که شده از شر این وکیل احمق خلاص شود. دیدن سه‌یون، هر روز برایش یادآور کار وحشتناکی بود که با او کرده بود، یادآور آن شب جهنمی که سه نفر از عزیزترین کسانش را از او گرفته بود.

خیلی زود متوجه شد که تلاش هایش بی نتیجه است، هر کاری می کرد به بن بست می‌خورد. چون ظاهرا آستانه‌ی تحمل این خانم وکیل روبرویش بالاتر از تمام اطرافیانش بود، حتی چوی هه یونگ و گهگاه حتی پدرش، چون در شرایط مشابه دیده بود که حتی پدرش هم گاهی رفتارهایش را تحمل نمی کرد اما سه یون، با وجود این که در چشمانش می خواند که از کارهایش متنفر است، حتی یک بار هم حرف رفتن را بر زبان نیاورده بود. تمام آن چهار ماه را بدون شکایت تحمل کرده بود و خود جیمین هم کم کم از صبری که سه یون در برابر رفتار گستاخانه اش نشان می داد متعجب بود، در حدی که احساس می کرد یک تکیه گاه محکم پیدا کرده است، به خصوص از این جهت که با آمدن سه یون، کیم هیون جو او را به حال خودش رها کرده بود و آزادی بیشتری داشت، تقریبا به اندازه ی وقتی که پدرش در کنارش بود.

البته هیچ چیز قرار نبود ابدی باشد، چون ظاهرا بالاخره توانسته بود از آستانه ی تحمل جین سه یون افسانه ای هم بگذرد و سه یون جلوی اداره پلیس، پایین پله ها و در آن هوای مرطوب بالاخره زبان به شکایت گشود؛ از این که می داند که طوری بزرگ شده که از هیچ کس تشکر نکند و این که هر کس در حال انجام وظیفه اش در قبال او است. اما این حقیقت نداشت؛ مادرش او را این طور تربیت نکرده بود. صدایش در ذهنش می پیچید که کنار او که کودکی بیش نبود، زانو زده بود و از او می خواست که از هه یونگ برای گرفتن توپش جلوی در خانه تشکر کند.

کلمات غیرمنصفانه‌ی سه یون همچون ماری قلب جیمین را گزید و زهرش را در گفتارش پاشید: «که چی؟ صبح هم بهت گفتم مگه برای همین کارها بهت حقوق نمیدن، اجوما!؟»

خودش هم نمی دانست آن جمله چه طور از دهانش خارج شد. تنها لحظه ای به خود آمد که متوجه شد از انتقامش، هر چند کوچک لذت برده است و همان لحظه سه یون قدمی به عقب برداشت و دور شد.

MirageWhere stories live. Discover now