chapter 24

420 67 10
                                    


سه یون متوجه شد که توجهش را جلب کرده است. جواب داد: «اول سوالات من!» مخاطبش سرش را پایین انداخت و گفت: «بپرسید!»
-  کیو تعقیب می کنی؟ من یا جیمین؟
-  دومی

-  برای چی تعقیبش می کنی؟
-  جونگ هوسوک گفت همه جا دنبالش برم
-  هوسوک؟ چرا؟ کسی جیمین رو تهدید کرده؟
-  می ترسید که با کیم ته هیونگ درگیر بشن!

-  چرا؟ ته هیونگ چیزی گفته؟
سکوت کرد. سه یون با نگاهی منتظر و تا حدی ناامید به او خیره شد. بالاخره بر زبان آمد و هر چه در آن شب موقع دعوای ته هیونگ با جونگ کی دیده بود برایش تعریف کرد. بلافاصله پرسید: «چی کار باید بکنم؟»

-  همین کاری که الان می کنی! 24 ساعته مراقبش باش و ازش فیلم بگیر
-  برای چی؟
-  می ترسم اتفاقی بیفته که بخوان دوباره جیمین رو گیر بندازند، احساس می کنم همین الان هم خیلی دیر شده. می تونی انجامش بدی؟

مسلما می توانست! حال که حمایت سه یون را هم داشت آسان تر می توانست کارش را انجام دهد. سرش را به علامت مثبت تکان داد. سه یون گفت: «بلند شو از اینجا بریم» لحظه ای که به در سوله رسیدند به سمتش برگشت و گفت: «راستی، اسمت چیه؟»
-  جون جونگ کوک

                                ***
سه یون با ناامیدی نگاهش را به گوشی اش دوخته بود. خبری از آنتن دهی نبود. کف پاهایش از آن همه پیاده روی زق زق می کرد. گوش هایش را تیز کرده بود تا بلکه صدای عبور ماشینی از آن حوالی را بشنود اما هیچ صدایی جز صدای قدم های خودش و جونگ کوک نمی آمد. اما انگار نمی خواست قبول کند. 50 دقیقه ای بود که هوا تاریک شده بود.

برگشت و شروع به عقب عقب راه رفتن کرد تا جاده را ببیند. در همان حال نگاهش به جونگ کوک افتاد که چهره اش در هم بود و لب هایش به حالت بغض کردن در آمده بود. همان لحظه از عصبانیت سنگی را که جلوی پایش بود با نهایت توان شوت کرد. چه قدر حرکاتش شبیه جیمین بود. از نحوه بروز دادن عصبانیتش تا حرکت کردنش در یک قدمی پشت سر سه یون. جونگ کوک هم مثل او مشغول چک کردن آنتن دهی گوشی اش بود. سر جایش ایستاد و پرسید: «چه قدر شارژ داری؟»
-  40 درصد
-  شارژشو حروم نکن.

از شارژ گوشی خودش چیزی باقی نمانده بود. اما هنوز هم آنتن نداشت. دوباره نگاهش را به جاده دوخت تا بلکه ماشینی از آنجا رد شود اما دریغ! برگشت و به مسیر ادامه داد. جونگ کوک هم درست مثل جیمین برای صحبت کردن با او پیش قدم نمی شد. نمی دانست شاید این ماسک یخی که به صورتش زده بود دیگران را از ارتباط بر قرار کردن با او باز می داشت. بدون این که به سمت جونگ کوک برگردد گفت: «یک کم استراحت کنیم» و همان جا کنار جاده روی زمین نشست. جونگ کوک هم چند قدم عقب تر از او خودش را روی زمین رها کرد. سکوت جاده ترسناک بود. چاره ای جز این که خودش آن سکوت را بشکند نمی دید: «حالت خوبه؟»

جونگ کوک که متوجه منظورش نشده بود به سمتش برگشت. سه یون بی آن که نگاهش را به سمت جونگ کوک برگرداند گفت: «صدمه ندیدی؟» جونگ کوک جواب منفی داد. سه یون ادامه داد: «در هر حال معذرت می خوام! اما باید قبول کنی یک بخشیش تقصیر خودته. می دونستی فرار کردن توی چنین موقعیتی به معنی تاییده؟»

MirageNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ