chapter 52

346 65 9
                                    

ته هیونگ با دیدن در هم رفتن چهره جیمین از فکر و خیال بیرون آمد و اخم هایش را در هم کشید. به هیچ وجه نمی خواست جیمین او را در این حالت و در اتاق ببیند. روی تختش پشت به جیمین دراز کشید و چشمانش را بست. اما آن ناله های خفه در خواب اجازه بی تفاوت بودن را به او نمی داد. کلافه از جا بلند شد و با دیدن چهره سرخ و خیس عرق جیمین حتی یک لحظه هم تاخیر را جایز ندانست. از اتاق بیرون دوید و چشمش به اولین نفری که افتاد با صدایی وحشت زده گفت: «هیونگ، جیمین!»
جین سعی کرد ته هیونگ را آرام کند: «آروم... جیمین چی؟» اما جوابی از ته هیونگ دریافت نکرد.

جین که از گرفتن جواب ناامید شده بود جلوتر از 4 نفر دیگری که همراهش می آمدند، به سمت اتاق حرکت کرد. صدای ملایمش برای بیدار کردن جیمین غرق در کابوس کافی نبود و مجبور به تکان دادنش شد. جیمین به محض بیدار شدن از جا پرید و به نزدیک ترین دستی که دید چنگ زد. چند لحظه بعد که به خود آمد متوجه نگاه های نگران بقیه بالای سرش شد. نگاه سرگردانش به سمت دستی که آن را می فشرد برگشت و با دیدن ته هیونگ خودش را عقب کشید. دستش را رها کرد و عذرخواهی کوتاهی کرد. گرچه صدایی از گلویش خارج نشد. تقلایش برای حرف زدن تنها بیشتر خودش را می ترساند چون جز یک سری صداهای نامفهوم چیزی از گلویش خارج نمی شد. جین که کنارش نشسته بود با ملایمت و خونسردی رو به جونگ کوک گفت: «یک لیوان آب بیار براش!» و رو به جیمین که هنوز مشغول تقلا بود گفت: «آروم باش»

خودش هم نمی دانست چه خواسته سختی از جیمین داشته است. آرام گرفتنش آن هم بعد از آن خواب وحشتناک خواسته غیر ممکنی بود. خواب های دیشبش را به خواب آن لحظه اش ترجیح می داد. لااقل دیشب بعد از آن خواب های وحشتناک آن قدری بیدار نمی ماند تا آن لحظه ها دوباره و سه باره در ذهنش تکرار شوند. اما حالا بیدار بود و تمام آن صحنه ها در ذهنش دوباره و دوباره تکرار می شد. هیچ چیز در آن خواب عوض نشده بود جز حضور ته هیونگ؛ کابوس احمقانه ای که با نشستنش پشت فرمان ماشین شروع می شد و با قربانی شدن سه یون تمام می شد.

صدای ملایم جین سکوت ایجاد شده بعد از رسیدن جونگ کوک با لیوان آب را شکست: «چی دیدی؟» با اخم هایی در هم حافظه اش را جست و جو کرد. نمی فهمید خوابی که دیده بود این قدر آشفته بود یا ذهنش آن را به این صورت به خاطر داشت. با صدایی که به سختی شنیده می شد جواب داد: «نمی دونم... اولش سوار موتور بودم نمی دونم چه طور پشت فرمون ماشین سردرآوردم... تصادف کردم...»
ته هیونگ به محض شنیدن این جمله احساس کرد تمام عضلات بدنش منقبض شد؛ در حدی که احساس می کرد برای ذره ای تکان خوردن باید غیر ممکن را ممکن کند. جین از جا بلند شد، لیوان خالی را از دست جیمین بیرون کشید و گفت: «بریم شام بخوریم»

جیمین جوابی نداد و اجازه داد پسرها تک تک از اتاق خارج شوند. گرچه بر خلاف انتظارش ته هیونگ با وجود چشم غره های هوسوک و اصرار جونگ کوک با کشیدن دستش، در اتاق باقی ماند. جیمین به محض بسته شدن در پشت سر جونگ کوک که با چهره ای در هم نگاه آخری به سمت ته هیونگ می انداخت، دوباره روی تخت دراز کشید و چشم به سقف دوخت. با وجود ماندن ته هیونگ در اتاق، انتظار شنیدن هیچ جمله ای از او را نداشت و به همین خاطر با شنیدن صدای ته هیونگ که بی نگاه کردن به او بر زبان آورد: «چیزی یادت اومده؟» از جا پرید.

MirageKde žijí příběhy. Začni objevovat